كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

بهار 94 و سفرنامه 7

بهار دوست داشتنی و عزیز من. روزهای سبز روشن، سبز خالص با بوی ناب تازگی. فصل زندگی و روح تازه. عاشقتم بهار نازنین. گاهی فک میکنم کاش توی زمستون با همه زیبایی خاص خودش به یه خواب زمستونی میرفتم و اول بهار بیدار میشدم. انقدر که زمستونها افسردگی میگیرم و رخوت و خستگی همراه همیشگیمه. روز اول بهار که به جوونه های سرزده از درختان سربفلک کشیده شهرم نگاه میکنم که با بارون ریز نرم و لطیفی همراهه تمام خستگیهام ناپدید میشن و میشم یه آدم دیگه. انگار تمام وجودم پاک میشه و آماده میشه برای یه زندگی دوباره. هرچی از بهار بگم بازم کمه اما بگم از این روزهای شیرین در کنار عزیزانم خصوصا نازنین ستاره زندگیم: کیان صبح با عیدی عمو نوروز که در اصل بابا بهمن به عشق ...
16 فروردين 1394

سفرنامه 6

رفتیم تهران و چه بسیار خوش گذشت. هوای بارونی، بسیار عالی و ماورای تصور با همون شلوغی و ترافیک جدانشدنی از تهران سه روز خاطره انگیز رو برامون ایجاد کرد. تا تونستیم تو بارون دویدیم و خندیدیمو و در کنار فرشته کوچولومون بالاترین لذتهای دنیا رو چشیدیم... یکی از مقاصد ما در تهران کارگاه مادر و کودک بود که در اصفهان به این شکل و اسم و رسم نداشتیم ولی متاسفانه در کارگاههای مادر و کودک موسسه بازی و اندیشه روزی که ما رفتیم امکان حضور مادرها نبود و پسر ما که وارد یه محیط جدید شده بود حاضر نشد تو کلاس بمونه. اولش مربی مهربان کلاس گذاشت کمی لای در باز باشه تا کیان بتونه من رو ببینه ولی فقط به عشق اسباب بازیها کمی موند و تا بچه ها از روی کنجکاوی می...
29 بهمن 1393

سفرنامه 5

تعطیلات چند روزه عید فطر سرخیر شد که ما راهی یه سفر کوتاه و البته بیادموندنی بشیم. سه شنبه شب ساعت 11 بهمراه یک گروه دوست داشتنی با تور عازم زنجان شدیم. حدود ده صبح رسیدیم به گنبد سلطانیه و آرامگاه چلبی اوغلی باقیمانده از دوران ایلخانیان. بعد از بازدید رفتیم ناهار و بعدش هم پیش بسوی هتل. عصر از عمارت رختشویخانه و موزه مردان نمکی و بعد از اون بازار زنجان با چاقوهای معروفش دیدن کردیم. شب هم برای شام سری به کاروانسرای سنگی زدیم. و البته همه این مسیرها رو پیاده طی کردیم. زنجان شهر بزرگی نیست و چیزی که توجه من رو جلب کرد یه چهارراه بزرگ بدون چراغ خطر بود و معلوم بود این شهر جمعیت زیادی نداره. ساختمانها همه کوتاه و اطراف شهر کوه ها و تپه ها و باغه...
12 مرداد 1393

ایام شیرین دوسالگی

نمیدونم هیچ زمانی از عمرم به اندازه این روزها از زندگی سه نفره مان یا شاید ... نفره مان در آینده لذت خواهم برد یا نه. ولی همین لحظه برایم زیباترین لحظه های عمرم است. با وجود نازنین کوچولوی شیطون و بی خیال و شادی که خنده های از ته دلش گوشنوازترین آهنگ دنیاست مگه میشه غیر از این باشه. چند روزی بخاطر احوالات بابا بهمن که بخاطر اتفاقی کمی دگرگون بود روزهای کم و بیش سختی رو گذروندیم ولی هدیه آسمانی ما نمیزاره هیچ وقت فضای خونه دلگیر باشه. یه پسر بچه پر انرژی دو ساله هرکی تو خونه داشته باشه اینو میفهمه. کیان عزیزم این روزها شادتر از همیشه مشغول کشف دور و برشه و از سوالهای بی وقفه و پشت سرهم و گاهاً تکراری خسته نمیشه. یه دوست خوب یه عالمه ک...
14 تير 1393

سفرنامه 5

تعطيلات تموم نشده بدون هيچ برنامه ريزي قبلي و كاملا غيرمنتظره رفتيم به يه سفر عالي به جزيره كيش. دومين سفر هوايي كيان. در يك هواي مطبوع با يه خانواده دوست داشتني.از اونجا كه اين سفر تقريبا چسبيد به تعطيلات نوروزي خيلي خوب بود و كلي بهمون روحيه داد. خصوصا اينكه يه سفر تفريحي بود و بيشتر كنار ساحل بوديم. فقط حيف كه كيان تا آخرين لحظه هم حاضر نشد پاشو روي شنها و توي آب بذاره و ميگفت اينجا كثيفه (بچه پاستوريزه!!!!). با اينكه دوستاش كلي آب بازي و شن بازي كردن اصلا ترغيب نشد و من بجاي اون كلي دلم سوخت. ولي خوب همينقدر كه هواي خوب و اكسي‍‍ژن بهش خورد خوب بود. خيلي خوش گذشت و بچه ها هم خيلي باهامون همكاري كردن. شايد يكي از خاطره انگيزترين سف...
27 فروردين 1393

سفرنامه 4

باز يه روز تعطيلي شد ما رفتيم سفر. اينبار رفتيم تهران- منزل عمه عزيزم كه مادربزرگ بابا بهمن هم هستن. از بس كه همه گفتن پس كي مياين. البته نه بخاطر ما بيشتر بخاطر كيان. رفتيم و يه ديداري تازه كرديم . بماند كه اصلا هوا عوض نكرديم چون خيلي هوا آلوده بود. با كيان رفتيم خيابون گردي، رفتيم فروشگاه بازي و انديشه و بيشتر واسه دل خودمون خريد كرديم ، رفتيم ديزي خورديم و يه عالمه فاميل رو ديديم. كيان كه مركز توجه بود و ما اين مدت يكم از بچه داري راحت بوديم. به اندازه تمام عمرش همه باهاش بازي كردن و همين شد كه الان كه برگشتيم بايد بشينيم پهلوشو همش باهاش بازي كنيم اينم چند تا از لحظات بيادموندني اين سفر: كيان در حال گوشت كوبيده درست كردن (در رستوران...
28 بهمن 1392

سفرنامه 3

بعد از مدتها كه دلمون ميخواست حسابي آب و هوا عوض كنيم رفتيم سفر. رفتيم ابركوه يزد. يه شهر قشنگ و البته بسيار تميز و خوش آب و هوا. منزل يكي از دوستاي نازنين هم دانشگاهي بهمراه دو خانواده همسفري عزيز. دو ساعت و نيم فاصله تا اصفهان. خداروشكر اين آخر هفته هوا فوق العاده بود و كيان هم حسابي آفتاب خورد. يه دوست همسن و سال هم داشت كه ديگه حسابي باهم آتيش سوزوندن. بيشتر از همه بخاطر اينكه به كيان خوش گذشت ما هم خوش گذرونديم. بماند كه در راه رفتن حسابي غر زد و كلافه شده بود تو ماشين ولي برگشتنه از اول تا آخر سفر خوابيد. داشتم فكر ميكردم واقعا اين آخر هفته ها غنيمته براي يه همچين سفرهايي و ما بحساب سرما، بيخود خودمون رو تو خونه حبس كرديم.من كه از حالا...
12 بهمن 1392

سفرنامه 1

هوراااا. ما برگشتيم. يعني خداروشكر سالم هم برگشتيم. كيان كه مريض نشد مشكلي هم كه پيش نيومد. البته براي ما مشكلي پيش نيومد. از هواي فوق العاده گرم و شرجي، تركيدن لاستيك ماشين يكي از همراهان،‌عود كردن درد كليه يكي ديگه از همراهان، شيطونيهاي كيان در ماشين، از سر و كول ما بالا رفتن تو ماشين و باز ماندن از بعضي گردشها بخاطر كيان كه بگذريم بهمون خيلي خوش گذشت. البته باز هم بماند كه روز قبل از سفر بند دوربين كه از ميز آويزون بود كنجكاوي كيان خان رو برانگيخت و در يك چشم بهم زدن دوربين كمي تا قسمتي داغون شد و ما كلي دمغ شديم كه تو يه همچين سفري دوربين نداريم. اما خدا روشكر سفر دسته جمعي اين حسن رو داره كه بالاخره چند نفر دوربين دار بينشون هست و ...
16 شهريور 1392