كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

3-3-3

کیان سه سال و سه ماه و سه روزشه. یعنی عاشق این عددهام. عدد روزهای شیرین برای ما و خصوصا من. این 3-3-3 به اندازه یک تولد دوباره برای من جوانی، شادابی، انرژی مضاعف و عشق بینهایت بدنبال داشته. قلب من میتپه فقط برای شادی تو فقط برای خنده های تو و فقط برای آرامش تو عزیز دل. امروز برای ما یک روز مقدسه درست مثل لحظه اولی که در آغوش گرفتیمت و دنیا به چشم بر هم زدنی آنچنان پیش چشم ما درخشان شد که نورش تا همین حالا روشن کرده روح و جسم و دنیای ما رو. دنیای پاک و زیبات روشن تر از همیشه نازنین من.  
16 شهريور 1394

زندگی در جریان است

یکماه پر از دلهره و دعا و نذر و نیاز گذشت. اول و آخر همه دعاهایم این بود که خدایا خیر ما رو در سلامتی و آرامش خودمون و اطرافیانمون قرار بده و قطعاً همین بوده و هست. ما هنوز سه تایی هستیم و خدا را شاکریم بخاطرش. بخاطر لحظه لحظه اش. بخاطر هر نفسی که میکشیم با سلامتی و لبخندی بر لب. هر چند که گاهی با بغضی فرو خورده همراه است، هرچند که گاهی ناشکر میشوم و هر چند که گاهی درک نمیکنم مصلحت و حکمت و خیرش را. خدایا همه منتظران عاشقت را صبری عطا کن و آن اندازه ما را امتحان کن  که خود  م یدانی
26 آذر 1393

سی ماهگی

نازنین دو ساله و نیمه من، این روزها دیدن لبخند شیرین و مهربانت، نگاه عمیقت،‌ دستان گرمت، شور و شوق بی حد کودکیت، آنچنان ما را مست و مبهوت خود کرده که گاهی آرزو میکنم هر لحظه اش در تار و پود وجودم نقش بندد و مرا جزئی از خودت کند. انگار که من توام. انگار که این منم کودکی شاد و بی دغدغه. عزیز مادر هر بار که لطافت روح و جسمت را با عمق جان درک میکنم خدا را هزاران بار نه، بینهایت بار شکر میگویم که چگونه مرا لایق داشتن چنین فرشته ای دانست و عشق بینهایت را نصیب من کرد. در تعریف سی ماهگی باید گفت که ما سرشاریم از عشق و همین ما را بس.                  &n...
18 آذر 1393

ایام شیرین دوسالگی

نمیدونم هیچ زمانی از عمرم به اندازه این روزها از زندگی سه نفره مان یا شاید ... نفره مان در آینده لذت خواهم برد یا نه. ولی همین لحظه برایم زیباترین لحظه های عمرم است. با وجود نازنین کوچولوی شیطون و بی خیال و شادی که خنده های از ته دلش گوشنوازترین آهنگ دنیاست مگه میشه غیر از این باشه. چند روزی بخاطر احوالات بابا بهمن که بخاطر اتفاقی کمی دگرگون بود روزهای کم و بیش سختی رو گذروندیم ولی هدیه آسمانی ما نمیزاره هیچ وقت فضای خونه دلگیر باشه. یه پسر بچه پر انرژی دو ساله هرکی تو خونه داشته باشه اینو میفهمه. کیان عزیزم این روزها شادتر از همیشه مشغول کشف دور و برشه و از سوالهای بی وقفه و پشت سرهم و گاهاً تکراری خسته نمیشه. یه دوست خوب یه عالمه ک...
14 تير 1393

یاد ایام

به مناسبت تولد کیان فکر کردم که بد نیست یادی از گذشته بکنم و عکسای جشن های قبلی رو هم اینجا یادگاری بزارم. مرور خاطرات برام بسیار دلنشینه و اگه ساعتها هم این عکسها رو نگاه کنم سیر نمیشم و البته که سپاسگزار الطاف خداوندی بخاطر داشتن لحظات خوش و بیادموندنی زندگیم هستم: تولد کیان91/3/13 در انتظار تولد عزیز دلم تپل ترین عکس موجود از کیان بعد از تولد از زیباترین لحظات زندگی من   جشن دندونی کیان تو هفت ماهگی: مرواریدهای عزیز دلم کیان در حال چشیدن آش دندونی دستپخت مامانجون ملیحه کیک دندونی دستپخت مادرجون فروغ(مامانی مهربان همسر) و هدیه مهمونها   تولد یکسالگی ب...
17 خرداد 1393

و اینک دو سالگی

دو سالگی کیان با اولین تبریکهای دوستانه و پر از لطف و محبت اطرافیان آغاز شد که یکی از بهترین تبریکهایی که دریافت کردم از یه دوست عزیز   بود و واقعا بهم چسبید : "آهای نشاط مهربون/قدر خودت رو خوب بدون/دو ساله که مامان شدی/جزو فرشته ها شدی/کیان اومد به زندگیت/شروع شد مادرانگیت/با خنده هاش تو خندیدی/تو گریه هاش زجر کشیدی/همیشه همراهش بودی/یاور و غمخوارش بودی/پس تو تولد کیان/تبریک میگم به این مامان" مرسی دوست و همراه همیشگی من. البته پیش زمینه های تولد کیان از یکماه پیش شروع شد تا تزیینات روز جشن مطابق سلیقه خودمون باشه و زییبایی یه جشن هم به همین کارهاست. بماند که چقدر سخت بود وقت گذاشتن برای این کار و حسابی هم خسته شدم ...
17 خرداد 1393

و بالاخره...

اولین بار که صورت ماه گل پسرمو دیدم و در آغوشش گرفتم تا بهش شیر بدم رو هیچ وقت یادم نمیره. با اون لبهای کوچولو که تو لپای سفیدش گم شده بود آروم آروم و با آرامشی وصف نشدنی شروع کرد به شیر خوردن. باورم نمیشد که اصلا روزی از پس این کار بر بیام. از طرفی هم خیلی سخت بود به این خاطر که فقط چند تا مک کوچولو که میزد خسته میشد و خوابش میبرد و چند نفر بسیج میشدن تا من بهش شیر بدم. وقتی از بیمارستان مرخص شدم و مجبور بودم تنهایی از پس اینکار بربیام شبها شاید دقیقه ای چشم روی هم نمیزاشتم تا هی تیکه تیکه بهش شیر بدم و مطمئن بشم که سیر شده. گاهی وقتها مدت زمان شیر خوردنش به شمارش انگشتهای دست هم نمیرسید. اگه ده شماره میشد یازده به خودم تبریک میگفتم. شنیده ...
9 ارديبهشت 1393

هيجده ماهگي

36 ساعت تب، يك روز لنگ لنگان راه رفتن، يكمي غرغر و البته در كل اخلاق خوب و شيطوني در حد معمول و فقط كم خوابي مامان شد سهم ما از واكسن هيجده ماهگي. خدا رو شكر برخلاف شنيده ها شربت استامينافن هر 4 ساعت يكبار براي كيان اثر داشت و نه خيلي تبش بالا رفت و نه از اون بي حالي ناشي از تب خبري بود. درد پاش هم با بازي و راه رفتن و شيطوني از يادش ميرفت. بعد از يك هفته هم يه كوچولو تب كرد و پاهاش دونه ريخت كه اونم فقط يكم خارش داشت و زود خوب شد. از اين واكسن و ماجراهاش كه بگذريم ميرسيم به كيان خان يك سال و نيمه كه دور خونه راه ميره و حرف ميزنه حرف ميزنه حرف ميزنه حالا اين كه چي ميگه مهم نيست مهم اينه كه هر نو ع صدا و كلمه اي كه براش جالبه ميگه. با خودش ...
22 آذر 1392

كيان 17 ماهه

پسر عزيزم از هر لحظه بودن با تو لذت ميبرم. خصوصا اين روزها كه همش در حال حرف زدن و ارتباط برقرار كردني. دائم با مامان گفتن من رو متوجه خودت ميكني و اگه نگاهت نكنم انقدر مامان مامان ميكني كه از رو برم. امروز از كنار يه مسجد رد ميشديم گفتي مامان بالا توپ انقدر خنديدم كه نگو بچم همه چيزو شكل توپ ميبينه حتي گنبد مسجد. از كنار هر ماشيني رد بشيم ميگي مامان آم آنوم يا آآ يعني تو ماشين يه خانوم يا يه آقا هست. چند روز پيش هم كه داشتي حسابي تو آشپزخونه خرابكاري ميكردي بهت گفتم كيان يه دستمال بردار تلويزيون رو تميز كن و بامزه بود كه دستمال برداشتي،‌ كشيدي به تلويزيون و بعد هم دستمالش رو انداختي تو سطل . خوبه ديگه بچه بزرگ ميكني كه تو كار خونه بهت...
15 آبان 1392