كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

چند قدم مانده به ...

بهار با یه شروع عالی اومد و به همه یه روحیه حسابی داد. لحظه سال تحویل انقدر هیجان داشتم که حتی یادم رفته بودم دعا کنم و به آرزوهای خوب فکر کنم. امسال با اومدن خواهر عزیزم و خواهر شوهر جون از راه دور سال جدیدمون پرشور و شاد بود خداروشکر و اولین سالی هم بود که بابا بهمن هم هر دو هفته رو خونه بود و کلی دورهمی داشتیم. مهمتر از همه استراحت خوب بعد از استرسهای آخر سال بهمون چسبید و اولین روز کاری رو با انرژی شروع کردیم. البته بماند که اصولا بعد تعطیلات دلت نمیخواد سرکار بری ولی فقط همون اول صبحش سخت بود و بعدش همش پیش خودم فکر میکنم خونه موندنهای بعد از این چه اثری تو زندگیم خواهد گذاشت. قطعا که به جاهای خوب و خوشش زیاد فکر کردم ولی بالاخره نگرانی...
29 فروردين 1395

این قافله عمر این روزها این گونه میگذرد

در اولین هفته اسفند دوست داشتنی در حال گذر از هفته 26 بارداری هستم. هر هفته که میگذره خداروشکر میکنم که این هفته هم بخیر گذشت و آرزو میکنم همونقدر که برای من بخیره عزیز دل 2 هم بسلامت این دوران رو طی کنه و ناپرهیزیهای من خدایی نکرده روی اون تاثیر نداشته باشه. انقدر اتفاقات عجیب غریب دور برم میشنوم که دعا میکنم همه چیز بموقع و بسلامت اتفاق بیافته. همونطور که زمان کیان عزیزم پیش رفت. هم دوران بارداری بسیار شیرین و آرومی داشتم و هم بعد از بدنیا اومدنش سختیهای ریز و درشت دوران نوزادی در برابر زیباترین لحظات و احساساتی که تجربه کردیم اصلا به چشم نیومدن. البته که کمکهای بیدریغ پدر و مادرهامون بی تأثیر نبود ولی فکر میکنم بیش از همه همون چیزی پیش می...
3 اسفند 1394

روزهای پرامید

وقتی به یکی از آرزهای بزرگت میرسی، وقتی که دعاها و نذر و نیازهات از لابلای هزاران دعا و خواسته میرسه اون بالا و مستقیم بهت برمیگرده و وقتی دیگه هیچ بهانه ای نداری برای غر زدن و گله کردن وقتشه که بیای و بنویسی از زیباترین لحظه های زندگیت. لحظه های قشنگ و شیرین و در عین حال عجیب و درهم برهم. اولش انقدر نگران بودم که حتی جرات نداشتم خوشحال باشم ولی حالا با وجود نتایج غربالگری نه زیاد خوب و یکمی مشکوک امیدوارم به روزهای روشن تر، روزهایی که پیش رو داریم و برای شروعش لحظه شماری میکنیم. توکل میکنیم به همون خدایی که ازش خواستیم و بزرگوارانه بهمون بخشید و باز هم ازش میخوایم که خیرش رو در سلامتی و آرامش خانواده مون قرار بده و بزرگترین هدیه ای که میخوا...
1 آذر 1394

اول مهر

وقتی مجبوری یه بچه سه سال و  سه ماهه رو ببری مهد از روز اول مهر بدت میاد؛ ... وقتی اضطراب جدایی برای خودت بیشتر از بچه است از اول مهر متنفری؛ وقتی سیستم آموزشی رو نمی پسندی و قبول نداری و نسبت به هزینه ای که میپردازی اون خدماتی رو که میخوای دریافت نمیکنی از اول مهر گریزانی؛ وقتی حتی برای رفت و آمد فرزندت به مهد مشکل داری و باید از همه با کلی خواهش تمنا و عذرخواهی بخوای که دنبال فرزندت بیان و خودت هم باید بخاطر دیر سرکار رسیدن حساب پس بدی دیگه انگیزه ای برای شروع سال تحصیلی نداری و وقتی هزینه رفت و آمد با سرویس به اندازه حداقل یک چهارم کل هزینه مهد هزینه داره دلت نمیخواد اسمی از اول مهر بشنوی (هزینه کل تحصیل 18 ساله من انقدر ن...
4 مهر 1394

جایگاه مادرانه

یه چیزی هست به اسم اعتماد به نفس در مادری کردن... یعنی اگر میشد این جدیت و اعتماد به نفس رو جلوی هرکسی که که تمام روشهای تربیتیتو در عرض چند ثانیه بر باد میده داشته باشی دیگه همه چی حله. همه چی که نه ولی حداقل وجدانت راحته که یه بچه چند تربیتی و لوس که به جز حرف تو حرف بقیه رو گوش میده نداری و فکر نمیکنه تو یه مامان سخت گیر و همیشه عصبانی هستی. اما چیزی هم هست به اسم دخالت نکردن در امور تربیتی دیگران که مثل همون اولی فرهنگش جا نیافتاده. نمیدونم چطور دیگران به خودشون اجازه اینکار رو میدن در حالیکه تو ازشون نظرخواهی نکردی. اون هم در مورد چیزهای مهمی مثل دادن تنقلات رنگ و وارنگ که فقط اشتهای بچه رو کور میکنه بعد هم برات سخنرانی میکنن که از...
8 شهريور 1394

امانت الهی

دیشب کیان با یه چکش اسباب بازی دیوار ورودی اتاق خواب رو صفا داد. از ساعت 11 شب یه نیمساعتی بود که چکش رو به اینور و اونور میزد و من تلاش میکردم با بی توجهی یا پرت کردن حواسش بیخیال بشه اما نشد.... . داشتم مسواک میزدم شنیدم داره تو اتاق خواب میزنه به جایی فک کردم در کمده و چیزیش نمیشه. اومدم بیام تو اتاق که پرید جلوم با خنده که مامان نیای تو اتاقا که چشمتون روز بد نبینه با چه صحنه ای مواجه شدم. اینجور وقتهاست که همه روشهای تربیتی میره زیر سوال و تا یه داد حسابی نزنی انگار خیالت راحت نمیشه بشدت عصبانی شدم و از خجالتش دراومدم.شروع کرد به اشک ریختن و گریه و هر ترفندی برای سوزوندن دل من. انقد عصبانی شدم که گفتم امشب از کتاب خوندن قبل خواب هم...
23 ارديبهشت 1394

سال نو تصمیمهای نو

یه حساب سرانگشتی نشون میده که بدون احتساب 12 ساعت شب در طول یک هفته 84 ساعت داریم. بخاطر مسافت خونه ما تا محل کار و بخاطر گل پسرمون که باید هر روز بیاریمش و خونه یکی از مامانها بزاریم و دو شب در هفته هم خونشون بمونیم، بطور متوسط 32 ساعت از این زمان رو تو خونه خودمون هستیم. یعنی از حدود 7 شب که میرسیم خونمون تا 12 شب و روزهای جمعه. حالا شما حساب کنید حداقل 2 ساعت از روز هم به آشپزی بگذره میمونه 20 ساعت در هفته وقت آزاد برای مرتب کردن خونه و بازی کردن با کیان و خورده کاریهای روزانه. بابا بهمن هم که سه روز در هفته شیفته شبه و پیش ما نیست. تازه بی حوصلگی های ماهیانه خانمها بخاطر اوضاع جوی رو هم که بهش اضافه کنیم فک کنم حق دارم بعضی وقتها کم بیار...
19 اسفند 1393

تجربه سقط جنین از نگاهی دیگر

این پست صرفاً برای کسانی نوشته شده که در حال گذر از این مرحله هستن. پس لطفا کسانی که تجربه ای نداشتن یا در معرض سقط نیستند و یا دوران شیرین بارداری رو طی میکنند به هیچ عنوان ادامه مطلب رو نخونن. تنها و تنها مینویسم که یادم باشه چه روزهایی بودند و خدا رو شاکر باشم. و اگر کسی درگیر تجربه ای مشابه من شد سرگردان مابین مطالب درست و غلط وبسایتهای مختلف قرار نگیره. ضمن اینکه باید بگم قطعا هیچکس تجربه ای کاملا مشابه با دیگری نخواهد داشت اما شاید بخشی از شرایط یکسان باشه. تجربه حاملگی خارج رحمی در آبان ماه سال 89 خیلی بیشتر از اونکه ناراحتم کنه منو شکه کرد. تجربه اولین بارداری بود و به فاصله یک روز از پدیدار شدن خط دوم روی بی بی چک خانگی خونریزی...
13 دی 1393

زندگی در جریان است

یکماه پر از دلهره و دعا و نذر و نیاز گذشت. اول و آخر همه دعاهایم این بود که خدایا خیر ما رو در سلامتی و آرامش خودمون و اطرافیانمون قرار بده و قطعاً همین بوده و هست. ما هنوز سه تایی هستیم و خدا را شاکریم بخاطرش. بخاطر لحظه لحظه اش. بخاطر هر نفسی که میکشیم با سلامتی و لبخندی بر لب. هر چند که گاهی با بغضی فرو خورده همراه است، هرچند که گاهی ناشکر میشوم و هر چند که گاهی درک نمیکنم مصلحت و حکمت و خیرش را. خدایا همه منتظران عاشقت را صبری عطا کن و آن اندازه ما را امتحان کن  که خود  م یدانی
26 آذر 1393