كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

انتظار

موهام که توی این هشت ماه و اندی به هیچ عنوان ریزش نداشت و حتی یک تار مو هم توی برس جا نمیموند الان شروع کرده به ریزش. چشمهامو که تو آیینه میبینم گود رفته و بیحاله. موقع ظرف شستن باید دستامو روی سینک حائل کنم که شکمم به ظرفشویی نخوره و کمرم خسته نشه. دو قدم که راه میرم خسته میشم و احساس میکنم نی نی داره میافته بیرون. شبها نمیدونم به کدوم طرف بخوابم که یکذره خوابم ببره. کیان دیگه صبرش تموم شده و قبلا که گهگداری سراغ نی نی رو میگرفت دیگه هر روز میپرسه پس کی نی نی میاد هرچند که بیشتر ذوقش مال اینه که بهش گفتیم وقتی تولدت بشه اونم بدنیا میاد همه اینها نشونه اینه که نی نی تو راهه و شمارش معکوس ما شروع شده. فقط 10 روز دیگه مونده. 10 روز شیرین، ...
24 ارديبهشت 1395

تولد 4 سالگی

کلی فکر و برنامه داشتم برای تولد ویژه کیان...   یه تولد مشترک با عزیز دل 2 و یه تم خاص. ولی خب هیچکدومش عملی نشد و انقدر این روزها درگیر بودیم که تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که یه تولد جداگانه برای خودش بگیرم و بزارم امسال هم تجربه تولد تنها و خاص خودش رو داشته باشه. معلوم نیست که بعد از تولد برادر کوچولوش هم فرصت ویژه ای پیش بیاد هم خودش اینجوری بدلش برسه یا نه. بنابراین تولد امسالش رو یکماه زودتر با بچه های مهدش گرفتیم البته بدون حضور ما. با نظر خودش کیکش رو شکل ماشین پلیش انتخاب کردیم. برای هدیه دوستاش هم روی مقوا شکل ماشین پلیس رو بریدیم و با کمک خودش رنگ کردیم. خودش که خیلی ذوق داشت و از توی عکسهاش هم معلومه که بهش خوش گ...
12 ارديبهشت 1395

حکمت الهی

روز پدر اومد و ما با پدرها و همسران دوست داشتنی و همراهمون خوشحال و راضی دورهم بودیم. خرسند از لطف و رحمت الهی که سلامتیم، دل خوش داریم و سالی دیگر از عشق و بودنشون سرشار. هرچند در سپاسگذاری از زحمات بیدریغشون ناتوان بودیم و دورهم بودنمون تنها کاری بود که از دستمون براومد ولی باز هم خدارو شاکر بودیم. تو این روزها دوتا از دوستای تلگرامیمون عزیزانشون رو از دست دادن و همسر و فرزندانشون رو تنها گذاشتن. نمیدونم چه حکمتی هست در این مصیبتها. مصیبت از دست دادن عزیز در اوج جوانی با دو فرزند قد و نیم قد. داشتم فکر میکردم که چقدر خدا من رو دوست داشته که پدر و همسرم رو در کنارم دارم اما در عین حال نتونستم فکر کنم که یعنی کسانی که داغدیده هستن خدا...
4 ارديبهشت 1395

چند قدم مانده به ...

بهار با یه شروع عالی اومد و به همه یه روحیه حسابی داد. لحظه سال تحویل انقدر هیجان داشتم که حتی یادم رفته بودم دعا کنم و به آرزوهای خوب فکر کنم. امسال با اومدن خواهر عزیزم و خواهر شوهر جون از راه دور سال جدیدمون پرشور و شاد بود خداروشکر و اولین سالی هم بود که بابا بهمن هم هر دو هفته رو خونه بود و کلی دورهمی داشتیم. مهمتر از همه استراحت خوب بعد از استرسهای آخر سال بهمون چسبید و اولین روز کاری رو با انرژی شروع کردیم. البته بماند که اصولا بعد تعطیلات دلت نمیخواد سرکار بری ولی فقط همون اول صبحش سخت بود و بعدش همش پیش خودم فکر میکنم خونه موندنهای بعد از این چه اثری تو زندگیم خواهد گذاشت. قطعا که به جاهای خوب و خوشش زیاد فکر کردم ولی بالاخره نگرانی...
29 فروردين 1395

یه مامان شرمنده

مامان من دوست ندارم از دستم عصبانی باشی مامان من داد زدنو دوست ندارم مامان چرا اینجوری هستی؟ مامان دوست داری من همیشه بخندم؟ مامان اگه از دستم ناراحتی پس چرا بوسم میکنی؟ مامان من خیلی پسر خوبیم مامان من دیگه بزرگ شدم و حالت کیان وقتی که من بشدت بی اغصابم از دستش و اون عین خیالش نیست... چرا انقدر من مامان وحشتناکی شدم که مکالمات ما بعضی روزها حول این چیزها میگذره و چرا من انقدر تحملم کم شده و چرا یادم میره گاهی که یه بچه سه سال و نه ماهه فقط میخواد از زندگی لذت ببره و هدفش اذیت کردن مامان و بابا تا سرحد جنون نیست و چرا این بچه دوست داشتنی و نازنین بعضی وقتها فقط یه کوچولو مامانشو درک نمیکنه. کاش بچه ها همونقدر که بچه ...
18 اسفند 1394

این قافله عمر این روزها این گونه میگذرد

در اولین هفته اسفند دوست داشتنی در حال گذر از هفته 26 بارداری هستم. هر هفته که میگذره خداروشکر میکنم که این هفته هم بخیر گذشت و آرزو میکنم همونقدر که برای من بخیره عزیز دل 2 هم بسلامت این دوران رو طی کنه و ناپرهیزیهای من خدایی نکرده روی اون تاثیر نداشته باشه. انقدر اتفاقات عجیب غریب دور برم میشنوم که دعا میکنم همه چیز بموقع و بسلامت اتفاق بیافته. همونطور که زمان کیان عزیزم پیش رفت. هم دوران بارداری بسیار شیرین و آرومی داشتم و هم بعد از بدنیا اومدنش سختیهای ریز و درشت دوران نوزادی در برابر زیباترین لحظات و احساساتی که تجربه کردیم اصلا به چشم نیومدن. البته که کمکهای بیدریغ پدر و مادرهامون بی تأثیر نبود ولی فکر میکنم بیش از همه همون چیزی پیش می...
3 اسفند 1394

روزهای سرد نگران

در حالی از نیمه  راه  بارداری میگذرم که اونقدرها هم که فکر میکردم آماده نیستم... ... نه آماده برای پذیرایی از دومین فرشته کوچولوی زندگیمون که برای اون صد درصد آماده ام بلکه آمادگی روحی مواجهه با انواع و اقسام مشکلات بارداری و نگرانی از اتفاقات پیش بینی نشده ناگوار که این روزها تمام فکر و ذکرم رو به خودش مشغول کرده. از بیخوابیهای شبانه که احساس میکنم یکمی زوده و همین منو نگران میکنه که نکنه اینها نشانه های زایمان زودرس باشه، از آلودگی هوا که فعلا هر مشکلی گردن اونه تا فکرای مزخرف مثل دور از جون ... ناگهانی خودم یا عزیزانم و اینکه نتونم بالای سر فرزندانم باشم. هربار به این فکر میکنم که یه وصیت بنویسم و توش تمام کارهایی که در تر...
26 دی 1394

کمی با پسرم

این روزها دوست دارم فقط برای تو باشم. هر لحظه هر نفس ... حتی وقتی سرکارم دلتنگی عجیبی دارم که قبلا تجربه نکرده بودم. صدای خنده های شیرین و برق چشمانت حتی یک لحظه هم از جلوی چشمم دور نمیشه. هر روز یه لیست بلند بالا از کارهایی که میتونیم با هم انجام بدیم مینویسم برای کمی وقت بیشتر با هم، برای کمی تجربه شیرین لحظه های شاد و بی دغدغه کودکی . حتی وقتی بدخلقی و به قول خودت همش ناراحتی، وقتی تحمل یه لحظه صدای بلند من رو هم نداری و تا دل منو بدست نیاری آروم نمیگیری، حتی وقتی با بابا مثل دو تا بچه همسن و سال تو سر و کله هم میزنین و دعوا میکنین و لجبازی. و حتی وقتی فرصت انجام یکی از موارد اون لیست رو ندارم . این روزها حتی یادم میره گپ و گفت...
15 دی 1394

روزهای پرامید

وقتی به یکی از آرزهای بزرگت میرسی، وقتی که دعاها و نذر و نیازهات از لابلای هزاران دعا و خواسته میرسه اون بالا و مستقیم بهت برمیگرده و وقتی دیگه هیچ بهانه ای نداری برای غر زدن و گله کردن وقتشه که بیای و بنویسی از زیباترین لحظه های زندگیت. لحظه های قشنگ و شیرین و در عین حال عجیب و درهم برهم. اولش انقدر نگران بودم که حتی جرات نداشتم خوشحال باشم ولی حالا با وجود نتایج غربالگری نه زیاد خوب و یکمی مشکوک امیدوارم به روزهای روشن تر، روزهایی که پیش رو داریم و برای شروعش لحظه شماری میکنیم. توکل میکنیم به همون خدایی که ازش خواستیم و بزرگوارانه بهمون بخشید و باز هم ازش میخوایم که خیرش رو در سلامتی و آرامش خانواده مون قرار بده و بزرگترین هدیه ای که میخوا...
1 آذر 1394