كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

چند قدم مانده به ...

1395/1/29 14:39
نویسنده : مامان كيان
598 بازدید
اشتراک گذاری

بهار با یه شروع عالی اومد و به همه یه روحیه حسابی داد. لحظه سال تحویل انقدر هیجان داشتم که حتی یادم رفته بودم دعا کنم و به آرزوهای خوب فکر کنم. امسال با اومدن خواهر عزیزم و خواهر شوهر جون از راه دور سال جدیدمون پرشور و شاد بود خداروشکر و اولین سالی هم بود که بابا بهمن هم هر دو هفته رو خونه بود و کلی دورهمی داشتیم. مهمتر از همه استراحت خوب بعد از استرسهای آخر سال بهمون چسبید و اولین روز کاری رو با انرژی شروع کردیم. البته بماند که اصولا بعد تعطیلات دلت نمیخواد سرکار بری ولی فقط همون اول صبحش سخت بود و بعدش همش پیش خودم فکر میکنم خونه موندنهای بعد از این چه اثری تو زندگیم خواهد گذاشت. قطعا که به جاهای خوب و خوشش زیاد فکر کردم ولی بالاخره نگرانی این روزها برای من چیز عجیب و دور از ذهنی نیست.

خداروشکر در حال گذر از هفته 34 بارداری هستم و تا همین الان هر لحظه شکرگذار بودم که به خوبی و سلامت طی شده. الان که صفحه بارداری هفته به هفته نی نی سایت رو باز میکنم و دارم به هفته های آخر نزدیک میشم یاد روزهای اول خصوصا یکی دو ماه اول میافتم که کلی طول میکشید تا هفته ای تموم بشه و من بسلامت وارد هفته بعدی بشم. بعضی وقتا از بس عجله داشتم راجع به دو سه هفته بعد جلو جلو میخوندم و همین باعث میشد بیشتر حس کنم که چقدر دیر میگذره. اما حالا داره به سرعت برق و باد میگذره و همش نگرانم به کارها و برنامه های قبل زایمان نرسم. این روزها بیشتر خسته میشم و موقع ظرف شستن باید دولا دولا و با تکیه به ظرفشویی کار کنم، گاهی انگار تعادل ندارم و از دیدن خودم تو آیینه که شکل توپ شدم خنده ام میگیره، دوست دارم کیانو بیشتر بغل کنم و به خودم بچسبونم ولی نمیشه، دوست داشتم برای چند ثانیه هم که شده دمر بخوابم، بیشتر با بابا بهمن حرف بزنم و درددل کنم، مهربونتر باشم و فعالتر، یکم ورزش کنم اما انگار همیشه یه بهانه ای هست و از اینکه نسبت به زمانی که کیان تو دلم بود و فرزتر و پا به راهتر بودم ناراحتم که چرا الان انقدر خودم رو دادم دست بارداری. همش منتظرم این هفته آخر که دارم میرم سرکار تموم شه و من به کارام برسم ولی میترسم باز هم همه کارارو عقب بندازم. دارم سعی میکنم خاطرات زمان تولد کیان رو مرور کنم و با ذوق و شوق اونروزها همراه شم تا یکم از نگرانیهام کم بشه. بنظر خودم همینکه دوست دارم آروم باشم و شاد خوبه و البته کافی نیست ولی حداقل کار ذهنی هم بالاخره تو عمل اثر میزاره مگه نه؟خندونک

مامانهای وبلاگی عزیز و همه دوستای نازنینم التماس دعا بسیار زیاد. روزهایتان سبز و بهاری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زینب (مادر آرتین)
23 اردیبهشت 95 21:03
سلام انشالله این هفته های آخر و به سلامتی میگذرونی و نی نی کوچولو صحیح و سالم میاد تو بغلتالتماس دعا خیلی زیاد دارم ممنون دوست نازنین انشالله. اگر قابل باشم دعاگوی همه دوستای عزیزم هستم
عمه آزاده
25 اردیبهشت 95 13:51
قربونت برم