انتظار
موهام که توی این هشت ماه و اندی به هیچ عنوان ریزش نداشت و حتی یک تار مو هم توی برس جا نمیموند الان شروع کرده به ریزش. چشمهامو که تو آیینه میبینم گود رفته و بیحاله. موقع ظرف شستن باید دستامو روی سینک حائل کنم که شکمم به ظرفشویی نخوره و کمرم خسته نشه. دو قدم که راه میرم خسته میشم و احساس میکنم نی نی داره میافته بیرون. شبها نمیدونم به کدوم طرف بخوابم که یکذره خوابم ببره. کیان دیگه صبرش تموم شده و قبلا که گهگداری سراغ نی نی رو میگرفت دیگه هر روز میپرسه پس کی نی نی میاد هرچند که بیشتر ذوقش مال اینه که بهش گفتیم وقتی تولدت بشه اونم بدنیا میاد
همه اینها نشونه اینه که نی نی تو راهه و شمارش معکوس ما شروع شده. فقط 10 روز دیگه مونده. 10 روز شیرین، سخت، عجیب همراه با احساساتی عجیبتر. روزها و هفته ها رو با سلام و صلوات تا این لحظه طی کردیم و همش نگران بودم که نکنه عزیز دل 2 زودتر از 37 هفته بدنیا بیاد و حالا که تو 38 هفته هستم یه آرامش نسبی دارم. سعی میکنم این روزها رو آرومتر، شادتر، مهربونتر و مامان تر باشم و البته که خیلی سخته.
خدایا روزهای پیش رو برامون روشن و سبز کن مثل تمام روزهایی که تا به الان داشتیم. همواره در انتظار لطف و کرم بی پایانت هستیم. خیرت رو در آرامش و سلامتیمون قرار بده و تمام منتظران رو به مقصدشون برسون. آمین