كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

به بهانه روز مادر

پيش نوشت: مامان نازنينم از وقتي مادر شدم فهميدم چرا يك تكه از بهشتو زير پات گذاشتن. اون تيكه از بهشت مال خود خودته. كاش من هم قدمي به اون تيكه از بهشت نزديك بشم. منتظر يه فرشته كوچولو بودم. يكم عجله داشتم. فكر كردم همين كه چيزي از ذهنت عبور كنه فورا عملي ميشه. داشتم ميرفتم آزمايش بدم زودتر از حد معمول. با اينكه يجورايي از نتيجه اش مطمئن بودم ولي ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود. از توي پنجره اتوبوس ديوار نوشته اي رو ديدم، فالله مع الصابرين. به دستام نگاه كردم كه ناخودآگاه روي كيفم ضرب تيك مانندي گرفته بود. دستامو آزاد كردم و زير لب تنها ذكري كه به ذهنم رسيد رو زمزمه كردم: اللهم صل علي محمد و آل محمد تا خود آزمايشگاه زمزمه رو ادامه دادم. وقتي ...
31 فروردين 1393

روزمرگي

شب عيده و من دوست داشتم سه تايي كنار هم باشيم. اما خوب بابا بهمن شيفت عصره و دير مياد. من و كيان شايد بريم يجايي كه جشنه. شايد. ولي كلا حسش نيست. از اينكه بعضي وقتا كلا حسش نيست از خودم بدم مياد. از اينكه  كيان رو تو خونه نگه دارم و حتي وقتي داره بازي ميكنه همراهيش نكنم و فقط نگاش كنم هم از خودم بدم مياد. نميدونم اين حس طبيعيه يا از تنبليه. ميدونم كه حيفه فرصتها رو از دست بدم اما همش احتياج به يكي دارم من رو هل بده جلو. اين ماشين روزگار يه مدت واسه ما پنچر شده انگار. پسر نازنينم اميدوارم بعدها فقط روزهاي خوش و شاد و پر هيجان يادت بياد و اين روزهاي رخوت و بي حوصلگي مامان يادت نمونه. حالا كه يكم غر زدم از كارهاي جديدت بگم. تازگيها دوست...
2 آبان 1392