كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

جایگاه مادرانه

یه چیزی هست به اسم اعتماد به نفس در مادری کردن... یعنی اگر میشد این جدیت و اعتماد به نفس رو جلوی هرکسی که که تمام روشهای تربیتیتو در عرض چند ثانیه بر باد میده داشته باشی دیگه همه چی حله. همه چی که نه ولی حداقل وجدانت راحته که یه بچه چند تربیتی و لوس که به جز حرف تو حرف بقیه رو گوش میده نداری و فکر نمیکنه تو یه مامان سخت گیر و همیشه عصبانی هستی. اما چیزی هم هست به اسم دخالت نکردن در امور تربیتی دیگران که مثل همون اولی فرهنگش جا نیافتاده. نمیدونم چطور دیگران به خودشون اجازه اینکار رو میدن در حالیکه تو ازشون نظرخواهی نکردی. اون هم در مورد چیزهای مهمی مثل دادن تنقلات رنگ و وارنگ که فقط اشتهای بچه رو کور میکنه بعد هم برات سخنرانی میکنن که از...
8 شهريور 1394

میخواهم بنویسم

نمیدونم چرا زن بودن یوقتا خیلی کار سختیه... ... یوقتایی هست که فک میکنی زن یا مرد بودن هم شاید باید یه چیزی میبود که میشد خودت انتخاب کنی. دوست نداشتم و ندارم هیچ وقت جای یک مرد باشم. ظرافت و عشق بینهایتی که درون یک زن هست فقط و فقط مختص این جنس لطیفه و بس. ولی گاهی سنگینی بارش آدم رو داغون میکنه. در عین لطافت شکننده ای و این سخته. گاهی باید فکر همه باشی، دلت برای همه بدرد بیاد، بجای همه تصمیمای مهم بگیری حتی اگه مسئول این تصمیم گیری نباشی و باید به همه پاسخگو باشی. حتی باید مثل یه مرد باشی تو خیلی چیزها. اصلا از وقتی نقش خانمها در دنیا در جامعه در... و حتی تو ذهن خودمون عوض شد همه معادلات بهم خورد. دیگه کفه های ترازو مساوی نیست. یه طرف...
6 مرداد 1394

امانت الهی

دیشب کیان با یه چکش اسباب بازی دیوار ورودی اتاق خواب رو صفا داد. از ساعت 11 شب یه نیمساعتی بود که چکش رو به اینور و اونور میزد و من تلاش میکردم با بی توجهی یا پرت کردن حواسش بیخیال بشه اما نشد.... . داشتم مسواک میزدم شنیدم داره تو اتاق خواب میزنه به جایی فک کردم در کمده و چیزیش نمیشه. اومدم بیام تو اتاق که پرید جلوم با خنده که مامان نیای تو اتاقا که چشمتون روز بد نبینه با چه صحنه ای مواجه شدم. اینجور وقتهاست که همه روشهای تربیتی میره زیر سوال و تا یه داد حسابی نزنی انگار خیالت راحت نمیشه بشدت عصبانی شدم و از خجالتش دراومدم.شروع کرد به اشک ریختن و گریه و هر ترفندی برای سوزوندن دل من. انقد عصبانی شدم که گفتم امشب از کتاب خوندن قبل خواب هم...
23 ارديبهشت 1394

تجربه سقط جنین از نگاهی دیگر

این پست صرفاً برای کسانی نوشته شده که در حال گذر از این مرحله هستن. پس لطفا کسانی که تجربه ای نداشتن یا در معرض سقط نیستند و یا دوران شیرین بارداری رو طی میکنند به هیچ عنوان ادامه مطلب رو نخونن. تنها و تنها مینویسم که یادم باشه چه روزهایی بودند و خدا رو شاکر باشم. و اگر کسی درگیر تجربه ای مشابه من شد سرگردان مابین مطالب درست و غلط وبسایتهای مختلف قرار نگیره. ضمن اینکه باید بگم قطعا هیچکس تجربه ای کاملا مشابه با دیگری نخواهد داشت اما شاید بخشی از شرایط یکسان باشه. تجربه حاملگی خارج رحمی در آبان ماه سال 89 خیلی بیشتر از اونکه ناراحتم کنه منو شکه کرد. تجربه اولین بارداری بود و به فاصله یک روز از پدیدار شدن خط دوم روی بی بی چک خانگی خونریزی...
13 دی 1393

رنگین کمون دنیا از زیر ابر بیرون بیا

پسر نازنینم این روزها دنیای جای قشنگی نیست. همه چیز عجیب درهم ریخته. حتی امن ترین کشورهای دنیا دستخوش نا امنی و خشونت شدن. نمیخوام ناراحت بشی و دلت بگیره ولی باید بدونی آدمهای بد هم هستند. هستند کسانی که دلت رو میشکنن خوردت میکنن همه چیزت رو نابود میکنن و تازگیها حتی چهره آدمها رو هم دارن ازشون میگیرن. زنان سرزمینت این روزها آب خوش از گلوشون پایین نمیره. هر روز و هر لحظه دلشون میلرزه. جرات ندارن با آرامش حتی قدمی بزنن. این روزها مادران، همسران، دختران و خواهران شهر محل زندگیت دردی در دل دارن. درد زن بودن دردی که مدتهاست دستمایه بازیهای کثیف روزگار شده. حتی مردان سرزمینت هم ایمن نیستند. برای این درد باید خون گریست. پسرم خودت رو آماده کن بر...
5 آبان 1393

من یه همچین مادری هستم

من یه مامانم. این فقط یه اسمه. هر کسی میتونه یا حداقل امکانش هست که این اسم رو داشته باشه. اینکه چجور مامانی برای بچه ات هستی بین مامانها فرق میزاره. براش وقت میزاری،‌ خوشحالش میکنی، نیازهاشو میشناسی، از خودت میزنی برای هر لحظه بودن باهاش یا برنامه داری و هر چیزی جای خودشه، یه هدف داری و طبق اون بچه تو تربیت میکنی یا میزاری ببینی دنیا چی برات پیش میاره. به حرف این و اونی یا نمیزاری امر و نهی ها و نسخه پیچی های بقیه رو تربیتت تاثیر بزاره، صبوری، شادی و خلاصه هزار و یک انتظاری که از یه مادر هست رو براورده میکنی یا نه. واقعا مهمه چجور مامانی هستی؟ چند وقتی هست کم حوصله شدم. زود عصبانی میشم و سر کیان داد میزنم. تازه بعضی وقتها اونجا که دی...
26 مهر 1393

رویای شیرین

دیشب کیان توی خواب داشت میخندید. نه خنده معمولی یا یه لبخند که قبلا هم اینجوری شده بود. قهقهه میزد شاید اندازه 30 ثانیه مثل وقتایی که باهم بازی میکنیم و فارغ از دنیاییم. از صدای خنده اش من و بابایی از خواب بیدار شدیم. و چه عشقی بالاتر از این که بدونی نازنین فرزندت داره خوابی شیرین و شاد میبینه. خداروشکر کردم. ولی ناخودآگاه یاد روزهای غمگین و سرد این روزها برای خیلی از بچه های دنیا افتادم. از ته قلبم آرزو کردم خدایا هیچ بچه ای غم نبینه، مورد آزار قرار نگیره، از چیزی وحشت زده نشه، بی خانمان و بی پدر مادر نشه، به خشونت ترغیب نشه، بیمار نشه و به هزاران هزار دردی که برای هر بچه ای ممکنه پیش بیاد گرفتار نشه. اگر چنین دنیای سیاهی برای هر بچه ای هم ...
24 شهريور 1393

محمد طاها

دیشب تو برنامه ماه عسل خانواده محمدطاها رو آورده بودن همونهایی که با پیدا شدن پسرشون عشق و ذوق من برای وبلاگ نویسی رو بیشتر کردن. هرگز نمیتونم خودم رو جای مادرش بزارم و فقط میتونم بگم خدایا هیچ بچه ای رو بی مادر و هیچ مادری رو از فرزندش جدا نکن که هیچ دردی بالاتر از این نیست. کاش این آرزو محقق میشد هرچند گاهی آرزوی محالی باشه.
9 تير 1393

جان من آهسته بگشا دل در آن پیچیده اند

سال اول که نامزد کردیم من دانشجو بودم یه شهر دیگه. نامزد کردیم و چه حرف و حدیثها که پشت سرمون نبود. اما تو تنها کسی بودی که روز خواستگاری فقط و فقط با هم خندیدیم. به سوالهای ساده و از دل براومده تو که روی یه تیکه کاغذ  نوشته بودی و از بس تاخورده بود و تاش باز شده بود دیگه رنگ به روش نبود.حتما چند بار از روش خوندی که حفظ بشی اما اونروز بازم یادت رفته بود و مجبور شدی دوباره از گوشه جیبت بکشیش بیرون. انقدر بیخیال و شاد بودیم که هرچه گفتیم فقط صحبت عشق و وفاداری و محبت و احترام و پایبندی به قول و قرارها بود. بعد از اون روز جواب دادن به خانواده شما انقدر برام محرز بود که وقتی فرداش -با اون سر شکسته و ماجرای خنده دار پشت سرش- برای ادامه حرفها...
25 ارديبهشت 1393