كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

تجربه سقط جنین از نگاهی دیگر

1393/10/13 11:32
نویسنده : مامان كيان
39,696 بازدید
اشتراک گذاری

این پست صرفاً برای کسانی نوشته شده که در حال گذر از این مرحله هستن. پس لطفا کسانی که تجربه ای نداشتن یا در معرض سقط نیستند و یا دوران شیرین بارداری رو طی میکنند به هیچ عنوان ادامه مطلب رو نخونن. تنها و تنها مینویسم که یادم باشه چه روزهایی بودند و خدا رو شاکر باشم. و اگر کسی درگیر تجربه ای مشابه من شد سرگردان مابین مطالب درست و غلط وبسایتهای مختلف قرار نگیره. ضمن اینکه باید بگم قطعا هیچکس تجربه ای کاملا مشابه با دیگری نخواهد داشت اما شاید بخشی از شرایط یکسان باشه.

تجربه حاملگی خارج رحمی در آبان ماه سال 89 خیلی بیشتر از اونکه ناراحتم کنه منو شکه کرد. تجربه اولین بارداری بود و به فاصله یک روز از پدیدار شدن خط دوم روی بی بی چک خانگی خونریزیهام شروع شد. اصلا نمیدونستم علتش چی ممکنه باشه. چندین روز آمپولهای پروژسترون و قرصهای جورو واجور هم از شدتش کم نکرد و نهایتاً بعد از سونو و دیده نشدن ساک حاملگی احتمال حاملگی خارج رحم داده شد. ولی چون خونریزی زیاد بود دکترم گفت که بهتره بزاری خودش دفع بشه و چنانچه چیزی باقی موند اقدامات بعدی انجام خواهد شد. به فاصله هر 72 ساعت آزمایش خون دادم تا اینکه عدد بتا تیترم توی ده روز به زیر 10 رسید و دیگه توقف کامل حاملگی اعلام شد. درد و نگرانی و اضطراب و حتی بی اطلاعی خانواده چون نمیخواستم درگیر این ناراحتی بشن همه و همه باعث تحلیل قوای جسمی و روحیم شد که باعت شد حداقل طی یک سال بعدی به فکر بچه دار شدن نیفتم. بعد از بهبود نسبی دکتر برام عکس رنگی از رحم نوشت که علت این سقط رو پیدا کنه اما درد زیاد موقع عکس باعث شد نتونم اینکارو انچام بدم و دکترم هم گفت که در اغلب موارد علت مهمی نیست و ممکنه برای هرکسی پیش بیاد و بزار ببینیم در حاملگی بعدی چی پیش میاد.

شهریور ماه سال 91 بعد از یک مسافرت خاطره انگیز و حسابی کیان نازنینم تو دل مامان جا خوش کرد و نه ماه بعد در خرداد 91 ما رو صاحب عزیزترین هدیه آسمانی کرد. از لحظه ای که متوجه شدم باردارم تا به امروز زیباترین روزها برام رقم خورده و انشالله روزهای زیباتری هم در پیش خواهد بود.

20 آبان ماه امسال بعد از یه انتظار طولانی باز هم چشممون به جمال خط دوم روشن شد و شادی بی حدی که از دیدن آن نصیبمون شد قابل وصف نیست. اما نمیدونم چرا از همون اول اضطرابی تو دلم بود و اصلا شک داشتم که واقعا چیزی هست. اولین جلسه با دکترم (24 آبان) به تجویز قرصهای تقویتی و مراقبتهای اولیه شروع بارداری گذشت و طبق محاسبات از اولین روز آخرین پریدم (10 مهر) نی نی باید تو هفته ششم میبود که دکتر گفت هنوز برای سونو زوده و شنبه هفته آینده بیا. شنبه اول آذر ماه دل توی دلم نبود. وقتی دکتر گفت که یه ساک حاملگی خالی به سن 5 هفته و 4 روز یعنی با اختلاف حدود دو هفته از تاریخی که باید باشه هم با سونو روی شکم و حتی سونوی واژینال، دلم هری ریخت. اما از اونجا که طی دو ماه گذشته اش پرید نامنظم داشتم و تاریخش از 20 ماه به 10 رسیده بود به خودم دلداری دادم که شاید لقاح دیرتر انجام شده و هنوز اونقد جنین کوچیکه که دیده نمیشه. دکتر گفت ده روز دیگه صبر کن و باز سونو بده. تو این مدت بخاطر بعضی ناراحتی هایی که توی خانواده پیش اومده بود یه روز موقعی که مامانم و مادر همسرم خونه ما بودن برای تغییر جو و اوضاع ناخوشایند بهشون گفتم که شاید نوه دومی نوی راه باشه که ایکاش نمیگفتم. البته از طرفی هم بیحالیهای ماههای اول حاملگی و خستگیها از چشم مامانها دور نمیمونه و بالاخره میفهمیدن ولی کاش عجله نمیکردم. روز چهارشنبه 12 آذر ماه باز هم ساک حاملگی خالی به اندازه 19 میلیمتر و سن 6 هفته و 5 روز دیده شد. از دکترم پرسیدم که حالا که خونریزی ندارم شاید بهتر باشه بازم صبر کنم. دکتر گفت میتونی صبر کنی ولی اصلا امیدوار نباش. جایی خونده بودم که اگه هنوز ساک حاملگی به 20 میلیمتر نرسیده احتمال دیده نشدن جنین هست ضمن اینکه اگر حاملگی پوچ باشه اکتراً در هفته های 7 و 8 خودشون سقط میشن. با امید کم و با نذر و نیاز فراوان تا چهارشنبه 26 آذر صبر کردم و در حالی که دیگه باید جنین دیده میشد یک ساک حاملگی نامنظم خالی با سن 5 هفته دیده شد. قبل از رفتن به اتاق سونو انقدر ضربان قلبم بالا رفته بود که احساس میکردم الان از توی سینه ام میپره بیرون. وقتی نتیجه رو برام میگفت نمیدونم چرا فقط یه حس بی تفاوتی پیدا کردم. انگار که تا حالا یه هدفی داشتی و دیگه هدفی نداری. دیگه چیزی نیست که براش نگران باشی یا شاد بشی. بدترین کابوسم خبر دادن به مامانها بود. کاری که اصلا دوست نداشتم ولی موقع خبر دادن سعی کردم خودم رو بی تفاوت نشون بدم و گفتم طوری نیست که خداروشکر که اصلا جنین تشکیل نشده بود و حالا این یه ساک حاملگی خالیه که سقط شدنش هم کاری نداره هرچند خودم به گفته های خودم ایمان نداشتم و ته دلم قیامتی به پا بود. تنها چیزی که من رو سرپا نگه داشت وجود نازنین پسرم و دلگرمیهای همیشگی همسرم بوده وهست.

برای سقط دکتر 4 تا قرص میزوپروستول، 10 تا مسکن و ضد التهاب مفنامیک اسید هر 8 ساعت و شیاف دیکلوفناک که گفت هر وقت درد داشتی استفاده کن و آنتی بیوتیک سفیکسیم 7 تا هر 24 ساعت تجویز کرد. گفت 6 صبح یکی از میزوپروستولها رو به صورت واژینال استفاده کن و 12 ساعت بعد یکی دیگه رو به صورت زیرزبونی. تو این فاصله هر اتفاقی افتاد به من خبر بده که بگم با بقیه قرصها چیکار کنی. روز جمعه 28 آذر بعد از یک صبحانه مفصل در کنار خانواده ساعت ده صبح اولین قرص رو استفاده کردم. از هرکی میپرسیدم یا خونده بودم دردی کمی بیشتر از پریود معمولی داره. تا ساعت دوازده انقباضات خیلی خفیف بود. همون موقع یه مفنامیک اسید خوردم به امید اینکه از این بیشتر نشه. اما ساعت یک درد به حد نهایت رسید. آنقدر بود که نه میتونستی بشینی نه راه بری نه بخوابی هیچ وضعیتی برای خلاصی از درد فایده نداشت. یکبار حالم بهم خورد و شاید به اندازه یکربع حرارت بدنم بشدت بالا رفت اما خونریزی به مقدار کم بود. وسطهای درد یاد شیاف دیکلوفناک افتادم فک کنم حدود 4 بود که دردم کم شد و من یکساعتی تونستم دراز بکشم. ساعت 5 که رفتم دستشویی دو تا لخته بزرگ دفع شد و دردم کاملاً از بین رفت. با دکترم که تماس گرفتم گفت دیگه نمیخواد قرص دوم رو مصرف کنی (در حالیکه شنیده بودم بعضیها دو سه تا قرص هر 6 ساعت مصرف میکنن و گاهی باز هم جواب نمیده) و فردا بیا سونو. شنبه بعدازظهر گفت که قسمت اعظمش دفع شده و فقط لخته هاش مونده که 8 تا قرص متیل ارگونوین (جهت شبیه سازی انقاباضات زایمان) بهم داد که هر 8 ساعت مصرف کنم برای دفع لخته ها. از دکتر پرسیدم آیا همینقدر درد داره گفت که بار اول چون باید از دیواره رحم کنده بشه دردش بیشتره و حالا فقط انقباضات معمول رو تجربه میکنی. من یک قرص رو ساعت ده شب و یکی دیگه رو ساعت 6 صبح مصرف کردم. تا ظهر هیچ اتفاق خاصی نیفتاد که جایی مهمان بود وسط مهمانی یکدفعه درد و خونریزی شروع شد و مجبور شدیم با یه عالمه عذرخواهی برگردیم خونه. لخته های بزرگ خون و پشت هم با دردی مشابه قبل. باز هم دیر استفاده کردن شیاف باعث شد درد زیادی بکشم و الیته خونریزی در حدی که از توی دستشویی نمیتونستم بیام بیرون. بنظر خودم چهار پنج تا بطری 5/1 لیتری خون از دست دادم. جوری بود که مامانم از پشت در دستشویی برام آبمیوه و مسکن میاورد. اینبار هم شیاف ساعت 5 عصر اثر کرد و من تونستم کمی دراز بکشم. فرداش دکترم گفت دیگه قرص رو نخور و بزار رو روند خودش دفع بشه. الان بعد از دو هفته هنوز لکه بینی ادامه داره و میگن که شاید تا 40 روز هم ادامه داشته باشه. قراره فردا برم آزمایش بتا تیتر بدم که اگر خدایی نکرده هنوز پایین نیومده اقدامات لازم رو انجام بدم. ولی خداروشکر هرچه بود داره تموم میشه و من باورم نمیشه چه دورانی رو گذروندم. و سخته باور کنم بعضیها چندباره این تجربه رو از سر گذروندن.

چندتا نکته مهم هست که یادآوری میکنم و امیدوارم بدردتون بخوره:

- اگر مثل من سن بارداریتون با آخرین تاریخ قاعدگیتون متفاوته امیدتون رو از دست ندین شاید لقاح دیرتر صورت گرفته. تو نوشته های دیگران میخوندم که گاهی تا هفته 12 هم جنین دیده نشده. اگر مشکل خاصی ندارید قبل از هفته 7 و 8 سونو نرید که بیخود نگران شین. ولی در عین حال جایی هم برای احتمال حاملگی پوچ بگذارید و عالم و آدم رو قبل از مطمئن شدن و شنیدن صدای قلب دلبندتون خبر نکنید که یکوقت خدایی نکرده ناامیدی و سرخوردگی داغونتون نکنه.

این اتفاق برای هرکسی حتی اگر خودتون و همسرتون سالم سالم باشین ممکنه پیش بیاد پس فکر نکنید حتما عیب و ایرادی دارید.

اگر براتون مفنامیک اسید تجویز شده هر 8 ساعت کمی قبل از مصرف قرص میزوپروستول بخورید. ضمنا بهیچ وجه بیش از ده تا قرص مفنامیک استفاده نکنید که دیگه اثر نداره.

حتما حتما نیمساعت قبل از شروع درمان شیاف دیکلوفناک استفاده کنید که بعد از شروع درد دیگه فایده نداره.

قبل از شروع یه صبحانه مقوی مثل عدسی و آبمیوه بخورید.

اگر خونریزی شدید شد در حدی که مثل من نمیشد از دستشویی در بیاید رودرواسی نکنید و سریعا به بیمارستان مراجعه کنید.

دائم مایعات مصرف کنید. بشدت از خودتون مراقبت کنید حتی اگر یه نوپای شیطون تو خونه دارین که نمیزاره حتی برای چند لحظه چشماتونو ببندین. دکتر من روزی دوتا قرص آهن برام نوشته بود که اگه خونریزیتون زیاده حتما استفاده کنید.

در صورت خونریزی شدید مطمئنا پدهای موجود جوابگو نیستند. خجالت نکشید از پوشکهای بچه استفاده کنید کاملا احساس خوبی بهتون میده مطمئن باشید.

تهوع و تب از عوارض قرصهای میزوپروستوله پس نگران نشید درصورتیکه بیش از حد و ادامه دار نباشه.

بنظر من به هیچ عنوان تنها نمونید و اجازه بدید بقیه بهتون کمک کنن. این حجم خونریزی و درد شوخی بردار نیست.

من تجربه زایمان طبیعی نداشتم ولی فک میکنم دردش کم از زایمان طبیعی نباشه. البته بیشتر به خاطر اشتباه من در زمان استفاده از مسکن پس خودتون رو آماده کنید.

نمیخوام بترسونمتون یا زیادی غلو کنم ولی بنظرم هرچی آمادگی داشته باشین راحتتر با شرایط کنار میاید.

جایی خوندم اگر یکبار خانمی بارداری پوچ رو تجربه کنه دیگه دچارش نمیشه و البته از تجربیات بعضی هم خوندم که حتی سه بار هم این اتفاق براشون افتاده. طبق دانسته های ناقص خودم این اتفاق اغلب برای کسانی میافته که از ابتدا مشکلات رحمی داشتن پس من برای خودم حداقل امیدوارم که این اولین و آخرین بار باشه.

قطعا شرایط من ممکنه با هیچکس دیگه مشابه نباشه و برای بعضی طبق شنیده هام خیلی خیلی راحتتر از شرایط منه پس فقط امیدوارم که تجربه من بخشی از شرایط شما رو پوشش بده و کمک کننده باشه.

حتی اگر در اولین بارداری خودتون دچار این مشکل شدید روحیه خودتون رو از دست ندین. حتما حتما یه برنامه دوم در کنار بچه دار شدن داشته باشین. مثلا اگه بچه دار نشدم میرم مسافرت، خونه مو عوض میکنم، یه مهمونی حسابی میگیرم، فلان خرج رو که مدتها تو فکرش بودم برا خودم میکنم حالا هر چیزی که بتون انگیزه بده. فقط چیزی باشه که برای شما ته ذهنتون سقط جنین آخر دنیا نباشه و بتونید خیلی زود باز سرپا بشید.

یه نکته مهم اینه که بعد از هربار فعالیت یا پیاده روی احتمالا خونریزیتون بیشتر میشه. نترسید هرچه زودتر این لخته ها خارج بشن براتون بهتره پس بعد از یه بهبودی نسبی فعالیتهای روزانه رو در کنار تقویت خودتون از سر بگیرید.

بدونید که همه چیز دست خداست و با توکل بهش بزارید آرامش بر وجودتون حکمفرما باشه.

در آخر برای همه خانمهای نازنین تو هر لحظه از زندگیشون با هر فکر و هدف و شرایطی آرزوی سلامتی و آرامش میکنم. محبت

 

عاقبت نوشت: بعد از بالا موندن عدد بتا تیتر (400) بعد از دو هفته و سونوگرافی که یه عالمه لخته باقی مونده نشون داد و باز هم مصرف بی اثر دوتا قرص میزوپروستول دیگه روز شنبه 20 دی ماه رفتم برای کورتاژ و بالاخره این حاملگی پرماجرا با کلی استرس و نگرانی خاتمه پیدا کرد. دکتر یه نمونه برام گرفت و برای پاتولوژی فرستاد که شاید علت این اتفاق رو بشه فهمید اگر نتیجه خاصی بود بعدا براتون میزارم. چندتا نکته راجع به کورتاژ هم بگم شاید بعضیها ندونن و بدردشون بخوره:

قبل از کورتاژ باید 8 ساعت ناشتا باشید.

روز قبلش آب زیاد بخورید میگن داروهای دریافتی بعلت اتساع رگها بهتر اثر میکنه.

مثل همه عملهای دیگه هر نوع وسیله زینتی رو از خودتون دور کنید حتی میگن لاک ناخن هم نداشته باشید چون کنترل فشار خون از روی رنگ ناخنها هم چک میشه.

بیهوشی عمومی هست و برای من از ساعت 8.45 دقیقه تا 9:20 دقیقه طول کشید.

از دکترتون بخواین مراحل شستشو و ضدعفونی رو بعد از بیهوشی انجام بده (البته فک میکنم عموما همین کار رو میکنن) تا دردهای احتمالی و برای من خجالت احتمالی پیش نیاد.

انقد که استرس قبل از این کار دارید بعد از بیهوشی میفهمید که اونقدرها هم بد نیست.

برای من چون بیشتر محتویات حاملگی با قرص خارج شده بود بعد از عمل نه خونریزی و نه درد داشتم نمیدونم کسانی که از همون ابتدا کورتاژ میکنند چه شرایطی رو تحمل میکنند.

جایی خوندم که قبل از هر نوع عملی اگر آدامس بجوید از استرستون کم میکنه.

کورتاژ معملا یک عمل سرپایی محسوب میشه و همون روز مرخص میشید چون هیچ نوع جراحی در کار نیست مگر اینکه خونریزیهای شدید احتمالی داشته باشید که امیدوارم کسی تجربه اش نکنه.

من بشدت سعی کردم در طی مدتی که در بیمارستان هستم شیطونی کنم و با بیمارها حرف بزنم و از اینور به اونور برم و حتی سربسر پرستارها هم گذاشتم. برای کم کردن استرس توی تخت نمونید یا فقط به مشکلات فکر کنید. خودتون راهی برای کندن از این استرس پیدا کنید. یکی از چیزایی که استرس من رو کم کردن دیدن دوتا مادر توی ریکاوری در حال شیر دادن به بچه هاشون بود که حس فوق العاده خوبی بهم داد فکر میکنم انرژی حاصل از عشق مادرانه که تو فضا بود برای من هم موثر بود.

دوستی بهم گفت دعایی هست به اسم دعای نور که اگه بخونی برات همه چیز آسونتر میشه. من که حفظ نبودم فقط موقعی که داشتن برام سرم میزدن و موقعی که داروی بیهوشی رو میزدن پشت سر هم میخوندم بسم الله نور اللهم یا نور النور.... همین و فکر میکنم در آرامشم بی تاثیر نبود.

این رو هم بدونید که به فاصله کمی از کورتاژ میتونید به همه کارهای روزانتون برسید و سرکار هم برید اما اگر شرایطش رو دارید برای بدست آوردن انرژی و روحیه اولیه تون استراحت کنید البته تا جایی که کسل و بی حوصله تون نکنه.

به سلامتی همه خانمها که با همه درد درونشون گاهی، باز هم محکم و استوار میمونند.

پسندها (1)

نظرات (7)

فاطمه
13 دی 93 21:13
وای بمیرم چقدر سخته.... فاطمه جونم اینارو ننوشتم کسی رو ناراحت کنم آخه. ناراحت نباش عزیزم خداروشکر ما خانمها صبر و تحملمون زیاده.....
مامان دنیا
14 دی 93 9:27
مامان صبور و مهربون ایشا... در آینده نزدیک باز هم شاهد خوشحالیت باشیم.سالم و تندرست باشی در کنار کیان دوست داشتنیمون ممنون دوستم در کنار دوستای همراهی مثل شما همه چیز آسون میشه
عمه آزاده
22 دی 93 23:52
بسلامتی همه خانمها و به خصوص مامانای شجاع و شیرزن دنیا یعنی الان منم از همون شیرزنام
خاله نغمه
24 دی 93 16:30
Azizam khahari mesle hamishe ghavi hasti, omidvaram koli az in bebad etefaghate khob pish biad va har3 dar kenare ham shad bashiiin mosaferato kheili bahash movafegham قربونت خواهری. منم شدید با مسافرت موافقم
مامانی
16 بهمن 93 14:44
وای نفسم بند اومد خدایا چه کشیده ای خواهر خوشحالم که حالت خوبه امیدوارم به زودی زود صاحب یه دخمل بشی اطلاعات مفیدی بود امیدوارم هیچوقت به دردم نخوره مرسي عزيزم. خوب چرا خونديش بابا كه استرس بگيري. منم از صمصيم قلب آرزو دارم هيچ كس دچارش نشه و البته ممنون از آرزوي خوبت
مامانی
16 بهمن 93 14:45
اوووو هر دوتامون پسرامون خردادین قربون همه خردادیها
فاطمه
25 تیر 95 12:33
من همین دیروز تو هفت هفتگی سونوگرافی تشخیص داد بچم قلب نداره و بعد از اون با سابقه لک بینی که داشتم خونریزی شروع شد و سقط کردم...اولین تجربه بارداریم بود و کلی ذوق داشتم،نمی تونم آروم باشم خیلی سختمه...ولی میخام قوی باشم واسه بارداری بعدیم عزیز دلم قطعا که خیلی سخته و تا مدتها تو فکرشی و غصه مبخوری سعی کن این دوران رو زودتر بگذرونی به بدنت و ذهنت استراحت بده و توکل کن به خدای بخشنده و مهربون.امیدوارم هرچه زودتر خبر نی نی دار شدنتو برام بفرستی.برات آرزوی روزهای رنگی میکنم.