كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

اول مهر

1394/7/4 15:55
نویسنده : مامان كيان
450 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی مجبوری یه بچه سه سال و  سه ماهه رو ببری مهد از روز اول مهر بدت میاد؛

...

وقتی اضطراب جدایی برای خودت بیشتر از بچه است از اول مهر متنفری؛

وقتی سیستم آموزشی رو نمی پسندی و قبول نداری و نسبت به هزینه ای که میپردازی اون خدماتی رو که میخوای دریافت نمیکنی از اول مهر گریزانی؛

وقتی حتی برای رفت و آمد فرزندت به مهد مشکل داری و باید از همه با کلی خواهش تمنا و عذرخواهی بخوای که دنبال فرزندت بیان و خودت هم باید بخاطر دیر سرکار رسیدن حساب پس بدی دیگه انگیزه ای برای شروع سال تحصیلی نداری و وقتی هزینه رفت و آمد با سرویس به اندازه حداقل یک چهارم کل هزینه مهد هزینه داره دلت نمیخواد اسمی از اول مهر بشنوی (هزینه کل تحصیل 18 ساله من انقدر نشده)؛

وقتی خودت روز اول مهر اول دبستان با هزار عشق و امید و انگیزه سرکلاس رفتی و حالا فرزندت هیچ نشانی از این اشتیاق رو نشون نمیده اول مهر برات یه روز پر از ناامیدیه؛

وقتی مجبوری به هزار و یک دلیل شاغل باشی و به چند برابر بیشتر از اون دلیل داری که نمیتونی ساعت کارت رو کم کنی اونوقت باید غصه بخوری که اول مهر چه جوری باید با جدا کردن فرزندم کنار بیام؛

وقتی محبتهای مادربزرگها و پدربزرگها تو رو همیشه شرمنده خودش کرده و دیگه روی اینو نداری که بیش از این بهشون زحمت بدی و با این واقعیت مواجهی که اونها بیش ازین نمیتونن جور تو رو بکشن اونوقته که اول مهر مثل کوهی از عذاب وجدان روی دلت سنگینی میکنه.

اول مهر میتونست خیلی راحت تر و دلنشین تر شروع بشه اگر پسرم انقدر زود مجبور نمیشد با نگرانی از رفتن من صبحها از خواب بیدار بشه، اگر هر شب نمیپرسید که مامان تو فردا پیشم هستی؟ مامان تو پیشم توی مهد میمونی؟ مامان اگه تو نباشی بابا هست؟ اگر فرصت داشتم کم کم و با ساعات کوتاهتری در روز با محیطهای شلوغ و پر سر و صدا آشناش کنم انقدر که بهم اعتماد کنه هرچند هیچوقت از اعتمادی که به ما داشته سوء استفاده نکردیم ولی انگار هنوز هم میترسه که نکنه یه روزی تنهاش بزاریم و اگر زندگی انقدر به آدمها سخت نمیگرفت روزگار بهتری داشتیم. کاش مجبور نبودیم انقدر زود بچه هامون رو وارد دنیای بی رحم و پراضطراب بیرون بکنیم. کاش فرزندانمون فرصت بچگی کردن بیشتری داشتن و کاش ما والدین قویتری بودیم.

اول مهر عزیز آرزو دارم روزی با عشق از تو بگویم آنچنان که لایق آنی. آیا واقعا لایق هستی؟

در این شرایط فقط اگر یک نفر از مزایای مهد رفتن و انواع و اقسام روشهای جداسازی بچه ها برام سخنرانی کنه اونوقته که دیگه منفجر میشم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان سعیده
25 مهر 94 23:39
عزیزم با خوندن این پست و دلنوشته ات و دیدن عکس کیان جون به گریه افتادم چقدر واقعی چقدر تلخ چرا گریه مامان سعیده جون. راستش بیش از گریه برای خودم یه حال افسوس و تاسف داره ولی روزهای خوب هم هست و کیان الان دیگه به مهد عادت کرده و جز اول هفته ها که یکم ناز داره بقیه روزها رو کمی شوق و ذوق نشون میده
عمه آزاده
7 آبان 94 13:35
من عاشق این عکسشم. همون خدایی که قبولش داری پشت و پناهشه. غصه نخور و همون خدا الان کارها رو برامون راحتتر از اون چیزی که فکر میکردیم کرده
زینب (مادر آرتین)
14 آبان 94 18:47
سلام تبریک مرحله بزرگی و پشت سر گذاشتید انشالله موفق باشید ممنون واقعا مرحله بزرگیه و خداروشکر که هر روزش بهتر از دیروزه