كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

این قافله عمر این روزها این گونه میگذرد

1394/12/3 11:48
نویسنده : مامان كيان
448 بازدید
اشتراک گذاری

در اولین هفته اسفند دوست داشتنی در حال گذر از هفته 26 بارداری هستم. هر هفته که میگذره خداروشکر میکنم که این هفته هم بخیر گذشت و آرزو میکنم همونقدر که برای من بخیره عزیز دل 2 هم بسلامت این دوران رو طی کنه و ناپرهیزیهای من خدایی نکرده روی اون تاثیر نداشته باشه. انقدر اتفاقات عجیب غریب دور برم میشنوم که دعا میکنم همه چیز بموقع و بسلامت اتفاق بیافته. همونطور که زمان کیان عزیزم پیش رفت. هم دوران بارداری بسیار شیرین و آرومی داشتم و هم بعد از بدنیا اومدنش سختیهای ریز و درشت دوران نوزادی در برابر زیباترین لحظات و احساساتی که تجربه کردیم اصلا به چشم نیومدن. البته که کمکهای بیدریغ پدر و مادرهامون بی تأثیر نبود ولی فکر میکنم بیش از همه همون چیزی پیش میاد که از ذهنت میگذره و انتظار داری. الان هم سعی میکنم مثبت فکر کنم هر چند که بقولی سنم کمی بالاتر رفته کمی محتاط تر و ترسوتر و نگران تر شدم ولی تجربه های دوست داشتنی با کیان احساس آمادگی بیشتری بهم میده. بهم قوت قلب میده و فقط و فقط میتونم به بزرگترین امید زندگیمون توکل کنم و آرزو کنم روزهای شیرین و شیرین تر برای تمام کسایی که این روزها رو میگذرونن...

و در این میون کیان جان ما ارتباط بسیار جالبی با عزیز دل 2 و بقول خودش نی نی تو دل مامان برقرار کرده. هر روز باهاش حرف میزنه و بوسش میکنه. از اونجا که عاشق ماشینه درخواست کرده بود که وقتی بدنیا اومد براش ماشین پیکان هدیه بیاره و هر روز میگفت من نمیتونم صبر کنم تا بیاد من اسباب بازیامو بهش بدم و اون برام هدیه بیاره. وقتی فهمید حالا حالاها نمیاد یک روز گفت من با نینی صحبت کردم بهم گفته اگر عجله داری پیکانتو بگیری با بابات صحبت کن برات زودتر بخره من که اومدم یه L90 برات میارم و همین شد که به یه مناسبتی مجبور شدیم براش بخریم. انقدر ذوق زده و خوشحال بود که همش از نینی تشکر میکرد. دنیای کوچیک و دوست داشتنی بچه ها واقعا جالبه و برای ما تجربه این دنیا از یه نگاه دیگه جالبتر.

یکبار ازم پرسید مامان نینی چجوری غذا میخوره؟ بهش گفتم از تو دل من با یه لوله که به نافش وصله میتونه غذا بخوره. سعی میکرد از تو ناف من اون تو رو ببینه که چجوری اینکارو میکنه. یا وقتی میخواست بوسش کنه میگفت باید از تو دهن تو بره پایین برسه بهش.

همش میگه من خیلی کارها بلدم و وقتی نینی بدنیا اومد این کارا رو بهش یاد میدم و همین ترفندی شده برای ما که کارهای اشتباهشو کمتر کنه که مبادا نینی یاد بگیره.

خودش رفته اسباب بازیهای که دیگه باهاشون بازی نمیکنه گذاشته کنار که بعدا به نینی بده و البته این وسط اگه بهش بگیم فلان اسباب بازی که خیلی دوست داره رو هم بهش میدی میگه نه خب هنوز کوچوله و بلد نیست باش بازی کنه.

گفته اسمشو بزاریم کیان بهش میگم وقتی مثلا با تو کار دارم بگم کیان کدومتون میاین میگه خب دوتاییمون دیگهخندونک

خلاصه که دلخوشی روزهای سرد زمستونیمون تپش های قلب عزیز دل 2  و گرمای وجود نازنین پسرمه. امیدوارم بتونم هر لحظه شو با تمام وجود درک کنم و ازش لذت ببرم. با همه سختیها و فکر و خیالها و اتفاقات پیش بینی نشده.

خداروشکر میکنم که هروز که از خواب بیدار میشم رویای یه روز خوب رو در سر دارم و حتی شده در ذهن و قلبم برای داشتن چنین روزی تلاش میکنم.

پسندها (1)

نظرات (1)

عمه آزاده
25 اردیبهشت 95 13:53
همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه مامان نشاط جونم، در کنار بابا بهمن و دوتا نقل بادومها و در کنار عمه آزاده جون