من یه همچین مادری هستم
من یه مامانم. این فقط یه اسمه. هر کسی میتونه یا حداقل امکانش هست که این اسم رو داشته باشه. اینکه چجور مامانی برای بچه ات هستی بین مامانها فرق میزاره. براش وقت میزاری، خوشحالش میکنی، نیازهاشو میشناسی، از خودت میزنی برای هر لحظه بودن باهاش یا برنامه داری و هر چیزی جای خودشه، یه هدف داری و طبق اون بچه تو تربیت میکنی یا میزاری ببینی دنیا چی برات پیش میاره. به حرف این و اونی یا نمیزاری امر و نهی ها و نسخه پیچی های بقیه رو تربیتت تاثیر بزاره، صبوری، شادی و خلاصه هزار و یک انتظاری که از یه مادر هست رو براورده میکنی یا نه. واقعا مهمه چجور مامانی هستی؟
چند وقتی هست کم حوصله شدم. زود عصبانی میشم و سر کیان داد میزنم. تازه بعضی وقتها اونجا که دیگه به اوج عصبانیت رسیدم اینکه یه ضربه ای هم بهش بزنم ته ذهنمو قلقلک میده (خدا اون روز رو نیاره البته که دیگه تا آخر عمر نمیتونم خودمو ببخشم). دیشب داشتم کتابی رو میخوندم که نوشته بود اگه کارتون به اینجا رسیده بدونید یه مشکلی هست و باید یه فکری به حال خودتون بکنید. اینو میدونستم و اگر بخواین میتونم من باب روشهای بچه داری ساعتها براتون سخنرانی کنم. اون لحظه هم که صبرم تموم شده هر لحظه به خودم نهیب میزنم که مواظب باش مواظب باش مواظب باش....
لحظه های شیرین صبوری و گرفتن مزد این همه صبر هم زیاد داریم. اما سخته یه مامان باشی، مسوولیتهات زیاد باشه، خسته باشی، زندگی رو بهر دست و پا شکستگی جمع کنی و همیشه هم صبور باشی.
اینارو گفتم که بگم به این نتیجه رسیدم که مهم نیست چجور مامانی هستم، آنقدر ایده آلم که زبانزد خاص و عامم یا اونقدر بی تفاوت میزنم که همه بگن خوش به حالش چه دل گنده است، یا دلم میخواد فقط و فقط یه نصفه روز برای خودم باشم و بس و نه همسری باشه نه کاری نه مسوولیتی نه بچه ای؟
اینی که هستم خودمم. دوست ندارم دائم خودمو بازخواست کنم. تلاش میکنم بهتر باشم اما از خودم انتظار بیش از حد ندارم. من یه مادرم با همه فراز و نشیبهاش. من یه مادرم و هیچ حسی برام به اندازه حس مادر بودن شیرین و زیبا نیست. امیدوارم روزی که پسرم این نوشته ها رو میخونه بفهمه که همین که یه مادر باشی یعنی نهایت همه چیز بدونه که تو تمام لحظات حتی در اوج ناراحتی یا عصبانیت عاشقش بودم و هستم و براش بهترینها رو میخوام و من رو همین جور که هستم دوست داشته باشه.
خدایا کمکم کن لایق کلمه مقدس مادر باشم.