كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

به بهانه روز مادر

1393/1/31 14:05
نویسنده : مامان كيان
178 بازدید
اشتراک گذاری

پيش نوشت: مامان نازنينم از وقتي مادر شدم فهميدم چرا يك تكه از بهشتو زير پات گذاشتن. اون تيكه از بهشت مال خود خودته. كاش من هم قدمي به اون تيكه از بهشت نزديك بشم.

منتظر يه فرشته كوچولو بودم. يكم عجله داشتم. فكر كردم همين كه چيزي از ذهنت عبور كنه فورا عملي ميشه. داشتم ميرفتم آزمايش بدم زودتر از حد معمول. با اينكه يجورايي از نتيجه اش مطمئن بودم ولي ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود. از توي پنجره اتوبوس ديوار نوشته اي رو ديدم، فالله مع الصابرين. به دستام نگاه كردم كه ناخودآگاه روي كيفم ضرب تيك مانندي گرفته بود. دستامو آزاد كردم و زير لب تنها ذكري كه به ذهنم رسيد رو زمزمه كردم: اللهم صل علي محمد و آل محمد تا خود آزمايشگاه زمزمه رو ادامه دادم. وقتي مسوول آزمايشگاه گفت يكم زود اومدي آروم شدم. نه اينكه خوشحال باشم ولي ته دلم گفتم اگه منفي باشه قطعي نيست بايد چند روز ديگه صبر كنم. باز با اينكه مطمئن بودم گفتم خدا كه كمش نمياد شايد بخواد بهترين هديه روز مادرو امروز بهم بده. يكساعت رو با دلهره گذروندم. وقتي گفت خانم منفيه هزار تا فكر اومد تو سرم. پس اين اتفاقات اين چند روز علتش چيه نكنه چيز بدي باشه. چرا بيخود اين توهم رو براي خودم ايجاد كردم كه شايد خبريه. اصلا شايد اين دردهاي گاه و بيگاه ناشي از تصوراتمه. نميدونم ناراحتم يا نه اما يه نور اميد كوچولويي بود زودي خاموش شد. رفتم سراغ وبلاگ  گردي كه گاهي برام دواي هر درديه. وبلاگ محيا بانو رو ميخوندم. براي بار هزارم بعد از خوندن وبلاگش دلم لرزيد. فكر كردم چقدر آرزوهاي من كوچيكه، و شايد چقدر خودخواهم و چقدر كم طاقت. دنيا براي بعضي آدمها بيش از يكي دوتا آزمايش سخت تو آستينش داره. انقدر امتحانشون ميكنه كه روحشون حسابي صيقل بخوره جايي كه ديگه فقط خودشون نيستن. آيينه تمام نماي دنياي اطرافشونن. حتي درون آدمها رو هم بهشون نشون ميدن. نميدونم چجوري انقدر طاقت دارن. چجوري ميتونن جاي همه درد بكشن و يكذره پشتشون خم نشه، اميدشون كم نشه. سعي كردم ذهنمو جمع كنم و زير لب اولين ذكري كه بذهنم اومد رو بگم: رب هب لي من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء.

خداي بزرگ اي مهربان ترين مهربانان:

آسماني ­ترين هديه عمرم پسر سالم و نازنينم كيان بود. هديه اي ديگر ميخواهم شايد از سر خودخواهي ولي با خالص ترين و عاشقانه ترين احساسها. اما اگر آنقدر لياقت داشتن چنين هديه اي را دارم قبل از تحقق آن از تو ميخواهم به حق اين روز مقدس، به دلپاكترين زن عالم فاطمه زهرا، طعم شيرين مادر شدن را به مقرب ترين بندگان درگاهت  بچشاني كه اجر و قربشان از يك مادر هم بيشتر است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سعیده، مامان هومان
8 اردیبهشت 93 0:25
نشاط عزیزم بسیار زیبا و با احساس نوشته بودی و دعای بی نهایت قشنگی کردی با حس و حال تو همراه شدم و سرشار آرامش شدم، پاینده باشی ممنون.شما که کلا واسه من نظر هم میزاری من آرامش میگیرممامانی مهربون.
مامان دنیا
8 اردیبهشت 93 21:46
مامانی خیلی قشنگ نوشته بودی و دعای قشنگی کرده بودی.آمین یا رب العالمین.راستی من همیشه می گم خوش به حال کیان به خاطر مامان خوب و با حوصله اش ممنون. البته من سعی میکنم یه مامان خوب با حوصله باشم اما خیلی وقتها هم نمیشه.
خاله نغمه
10 اردیبهشت 93 13:12
Maman neshat cheghadr khoshgel neveshti va che doaye ghashangi, chandbar az roosh khondam va bazam delam mikhad bekhonam!!! migamaaaaaaaa man ye allame soaaaaaaaal daraaaaaaam ino ke khondam, baaaaaaaaaaaaaleeeeeeeeeeee هنوز نه ولی بلههههههههههههههه
شاید مامان بعد از این :)
12 اردیبهشت 93 12:24
مامان کیان مهربون و دوست داشتنی. یه سه چهار روز هست که به وبلاگت برخوردم و دارم خاطراتت رو میخونم. بینهایت زیبا مینویسی. راستش من هنوز مامان نشدم. بدجور بین دوراهی گیر کردم. شاید اینکه میام و وبلاگهای مامانا رو میخونم به همین خاطر باشه که میخوام خودم رو باانگیزه تر کنم. راستش تصور اینکه با این همه مشکلات تو این مملکت، یه کوچولوی دیگرو هم بیاری به این دنیا و درگیرش کنی با این مشکلات و یا اینکه مجبور بشم کارم رو کنار بذارم برای شاید همیشه ، خیلی برام سخته. نمیدونم آیا برای نگهداری از کیان به شما کمک میشه یا میذاریش مهدکودک، چون ظاهرا میری سر کار. میدونی از طرفی خرج و مخارج بقدری بالاست که همسر آدم یک تنه از عهده اش برنمیاد و حتی اگه فرض رو بر این بگیریم که اون کوچولو که میاد با خودش برکت میاره، بازم نگهداریش رو چه کار میشه کرد و هزاران سوال که تو ذهنم بالا پایین میره. راستش این پستت یکم برام چالش برانگیز بود. برام سوال پیش اومده که چه انگیزه ای باعث میشه با داشتن یه چنین نازنینی دوباره بخوای یک کوچولوی دیگه داشته باشی؟ فقط برای حس مادری دوباره؟ یعنی کارت رو میخوای بذاری کنار؟ یا ... نمیدونم انقدر سوال تو ذهنم پرپر میزنه که خدا میدونه. البته هرکس شرایط خودش رو بهتر میدونه اما دوست دارم به عنوان یه مادر برام بگی چه برنامه ای تو ذهنت داری که بهت این انگیزه رو میده به فکر دومی باشی. ببخشید هی پیامم داره طولانی تر میشه. اما من حتی به اینکه بچه ام رو بسپارم دست مامان بزرگا فکر کردم اما با خودم سرش کنار نمیام. به نظرم خودخواهی میاد. بندگان خدا هرکدومشون تو این سن و سال یا پادرد دارن یا کمردرد یا اصن حوصله ندارن که با یه بچه کوچیک سروکله بزنن، گاهی فکر میکنم این ظلمی هست درحق بچه و اونا. نمیدونم خیلی درگیرم. اگه بخوام ذهنم رو بیارم اینجا مکتوب کنم یه کتاب میشه. یکی از دوستام میگفت بچه ای که به دنیا اومده و از داشتن مادر و پدر محروم هست رو بیاری از پرورشگاه و بتونی خوشبختش کنی بهتر از اینه که فرشته کوچولویی رو از جای خوشش اون بالا بالاها بکشی بیاری تو این دنیای ناجور. بازم این فکر یکم برام جالب بوده، هرچند که تو این مملکت تا ثابت نکنی نمیتونی باردار بشی نمیتونی بچه ای از پرورشگاه بیاری. خلاصه که برام بیشتر بگو ... بازم ببخش بابت این همه سوال و بی پروایی. دوست عزیز ممنون از این پیغام چالش برانگیزت. راستش جواب دادن به همه اینها یه پست کامل میخواد و در حد چند خط جواب نمیشه نوشت. سعی میکنم در اولین فرصت یه پست مخصوص برات بزارم. قبل از اون پیشنهاد میکنم یه سری به وبلاگ (khattedovom.blogfa.com) و مصاحبه نویسنده اش تو لینک زن (linkzan.com) هم بزنی. یه نگاه خاص به مادر شدن داره
شاید مامان بعد از این :) 2
18 اردیبهشت 93 14:06
سلام مامان مهربان. متشکرم که جواب دادی. راستش مطالب محیا رو خوندم ولی جواب سوالات من توش نبود. محیا بانوی بزرگی هست که درحال حاضر توانایی مادرشدن نداره، و درنتیجه این خواسته غریزی در وجود یک زن، دراون به حدغایت خودش رسیده. نوشته های اون پر از احساسات و کشمکش هست. و بسیار هم زیبا نوشته. اما احساسات حرف اول رو میزنه. من هیچوقت از کسی که نمیتونه مادر بشه، نمیتونم سوالی مثل سوالاتی که از شما پرسیدم رو بپرسم. برای اون مثل خنجر روح می مونه این سوالات. اما از شما که این تجربه رو یک بار داشتی میتونم بپرسم. از شما که باز هم میخوای این تجربه رو داشته باشی میخوام بپرسم چه دلایل منطقی در پاسخ سوالات من وجود داره که این تمایل رو در شما دوباره زنده میکنه. آیا واقعا به همه اون چالشها فکر کردی و جوابی براشون پیدا کردی و میخوای دوباره تجربه کنی یا فقط دلت میخواد؟ من بینهایت و بیصبرانه منتظر اون پستت هستم. میخوام ببینم آیا برای سوالات من جوابی فرای احساسات هم وجود داره. امیدوارم همیشه لذت کیان کوچولوت رو ببری و همیشه سالم و شاد باشه برای مامان باباش دوست عزیز گفتم اون وبلاگ رو بخونی تا احساسات متفاوت آدمها از مادر بودن رو بشناسی و البته من کسانی رو میشناسم که چندین بار سقط کردن فقط بخاطر اینکه دلشون بچه نمیخواد. حتی بچه ای که قلبش تشکیل شده و روح در بدنش هست. یعنی خودخواهی این مدلی هم هست که حتی نمیتونن جلو خودشون رو بگیرن و یه همچین تصمیمی رو انقدر راحت میگیرن. اینجور آدمها اگر روزی مادر شدن هم مطمئنم که یه مادر واقعی نخواهند بود چون هیچی از وجدان و عشق و احساس نمیفهمن. آدمها دیدگاههای متفاوتی دارن و خوبه که برای رسیدن به تصمیم مهم زندگیت همه اینها رو بشنوی و بخونی. و البته من هم دنبال فرصتم تا از احساس و منطق خودم برات بنویسم ولی واقعا فرصت نشده که بنویسم. حتما حتما برات مینویسم حتی شده تو چند تا جمله. اما از یه چیز مطمئن برات میگم که روزی که قرار باشه مادر شی خودت حسش میکنی و هیچ عقل و منطقی جلوی این احساست رو نخواهد گرفت هر چند کاملا خلاف احساست باشه
آزاده
20 اردیبهشت 93 11:50
اووووووووووووههههههههههههههههه، چقدر اتفاق افتاده تو این مدتی که من نبودم. میبینم که .....!!!! یاد اون روزی افتادم که یواشکی بهم گفتی کیان رو بارداری. چه روز فوق العاده ای بود برای من. و چقدر تضاد تو ذهنم شروع به جنگ کرد. سر رفتن و نرفتن!!!! اونم اون موقع. بعد از سالها انتظار برای عمه یا خاله شدن و ... چقدر زود میگذره. باورت میشه دو سال گذشته؟ راستی بعد از کلی تاخیر روز مادر مبارک مامانی. جالب اینجاس که امروز ظاهرا روز پدر هست اونجا و البته روز مادر هست به سبک فنلاندی اینجا. برای همین خیلی بیراه نیست اگه روز مادر رو تبریک بگم امروز راستی چالشها و سوالای دوستمون هم اون بالا برام جالبه. منم منتظرم این پستی که میذاری رو بخوونم. یه مدتی خیلی از اونها دغدغه ذهن من هم بود. و البته براش جواب پیدا کردم. اگه پستت رو گذاشتی و جوابای من به دردش میخورد اونجا می نویسم. حتما منتظر باش