كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

و بالاخره...

1393/2/9 11:32
نویسنده : مامان كيان
207 بازدید
اشتراک گذاری

اولین بار که صورت ماه گل پسرمو دیدم و در آغوشش گرفتم تا بهش شیر بدم رو هیچ وقت یادم نمیره. با اون لبهای کوچولو که تو لپای سفیدش گم شده بود آروم آروم و با آرامشی وصف نشدنی شروع کرد به شیر خوردن. باورم نمیشد که اصلا روزی از پس این کار بر بیام. از طرفی هم خیلی سخت بود به این خاطر که فقط چند تا مک کوچولو که میزد خسته میشد و خوابش میبرد و چند نفر بسیج میشدن تا من بهش شیر بدم. وقتی از بیمارستان مرخص شدم و مجبور بودم تنهایی از پس اینکار بربیام شبها شاید دقیقه ای چشم روی هم نمیزاشتم تا هی تیکه تیکه بهش شیر بدم و مطمئن بشم که سیر شده. گاهی وقتها مدت زمان شیر خوردنش به شمارش انگشتهای دست هم نمیرسید. اگه ده شماره میشد یازده به خودم تبریک میگفتم. شنیده بودم بعضی بچه ها یک ربع تا نیمساعت شیر میخورن بعش هم تخت میخوابن تا دوباره گرسنه بشن. همه میگفتن تو چه حوصله ای داری عده ای گفتن خوب بهش شیر خشک بده شیرت کمه. بعضی میگفتن اصلا این یک ذره که شیر نیست. و فقط خودم و خودم سنگینی این حرفها رو برای یه مادر درک میکردم. اما تحمل میکردم و با تمام وجودم میخواستم از همین یک ذره شیره جانم سیرابش کنم. هرچند الان که عکسای چند ماهگیهای کیان رو میبینم میفهمم که شیری که خورده براش بس بوده یا نه و اونقدرها هم که همه میگفتن و بعضی وقتها به چشم خودم میومد لاغر نبوده.

داره کم کم دو سال میشه که صبوری کردم و از لحظه لحظه این دوران لذت بردم. هیچ لذتی بالاتر از دیدن چشمان معصوم و آروم فرزندت موقع شیر خوردن در آغوشت نیست. حالا داره این راه به پایان میرسه. برای من خیلی راحت تر از پایانی که برای خیلی ها رقم خورده. خوندم و شنیدم که چقدر بعضیها عذاب کشیدن تا این وابستگی شیرین رو تموم کنن. چقدر درد کشیدن و چندین شب که از عذاب روحی و گریه های بی وقفه بچه هاشون خواب نرفتن. اما میشه گفت کیان خودش خودشو از شیر گرفته. شاید اینجور شیر خوردن کیان اسباب نگرانی و ناراحتی من تا حالا بوده ولی دستکم این پروسه تدریجی رو کیان خودش تنهایی طی کرده. اولش دیگه صبحها شیر نخورد. بعد دیگه ظهرها نخورد الانم مدتی هست که اصلا یادش رفته شبها هم شیر میخورده. هنوز بعضی شبها خودم بهش میدم اما دیگه کم کم به دو سالگی نزدیک میشیم و این روزهای شیرین و سخت هم تموم میشه میره. دلم تنگ میشه برای اون لذتها و حتی سختیها. شاید سختیهای دیگه ای هم توی راه باشه اما مثل بقیه الزامات مادر بودن باید قوی بود و چشمها رو بست و باید یه مامان به ظاهر عاقل و کامل بود.

پ.ن: میخواستم یه پست خوب بذارم یه پستی که توش امید هست شادی هست و عشق هست. توش عشق بود اما نوشتن راجع به این موضوع عمرا یه پست شاد و پر امید باشه. همینقدر که این صفحه یه کاغذ نیست که رد اشکهام روش باقی بمونه جای شکرش باقیه.

پسندها (1)

نظرات (5)

زینب (مادر آرتین)
10 اردیبهشت 93 1:07
سلام عزیزم من هنوز به آرتین شیر خودم و میدم و در رابطه با شیر پاستوریزه آرتین هم شیر نمیخوره و دکترش گفت تو سوپ و یا دسر بهش شیر بده و منم همین کارو میکنم .البته بگم آرتین ماست و پنیر و خامه و فراون میخوره و شیر هم تو غذا اینطوری نیست که خودش لیوان بگیره و شیر بخوره .
خاله نغمه
10 اردیبهشت 93 13:07
khahare azizam behet eftekhar mikonam, mamane fogholadeyi hasti va omidvaram hamonjor ke to be atrafianet eshgho omid o shadi midi , ma ham betonim haminkaro barat anjam bedim dooset darammmmmm khahari kian jigaremono begooo in hame bozorg shodee azize delamo مرسی عزیز دلم تو هم همیشه مایه آرامش ما بودی
مامان سعیده
15 اردیبهشت 93 0:16
مامان خوب و صبور امیدورام این مرحله به ارامی به انجام برسه و همیشه پیروز و شاد باشید ممنون. من هم امیدوارم
آزاده
20 اردیبهشت 93 11:57
ای جان دلم. مامان عاشق و مهربون. آره مامانی قوی باش همراه بابایی و کیان کلی خوشبختی در انتظارته. ولی خوشبختی همیشه درکنارش باید سختی هم باشه تا آدم لذتش رو بیشتر ببره. کیان همیشه بچه صبوری بود. مثه مامان باباش. نباشم که اشک بریزی. امیدوارم همیشه اشک شادی بریزی. تازه پستت هم پر از امید و عشق و شادی هست. دلت گرفته از جداشدن یه بندناف دیگه اما این نشون میده مادری هستی که توانایی بریدن بندنافای پسرت رو داری. یه روزی این پسر یه انسان مستقل و قوی میشه. و تو با افتخار درحالیکه دستت تو دست باباییه بهش نگاه میکنی و لبخند میزنی. دلم برای همتون تنگ شده. خیلی زیاد چه تشبیه با مزه ای کردی. درسته که شادیها با گذروندن سختیها دلنشین تره اما خوب آدم جونش به لبش میرسه تا سختیها بگذره. بیصبرانه منتظر آینده ای که گفتی هستم هرچند همین حالا هم گاهی صحنه ای رو که ترسیم کردی برامون اتفاق میافته و ما لحظه لحظه اش از این که حداقل لقب پدر و مادر چنین فرشته ای رو داریم به خودمون میبالیم.
کتابهای گویا
24 اردیبهشت 93 14:14
نشر فناوران روز - تولید کننده کتاب گویا معرفی محصولات نشر فناوران روز شامل کتاب گویا (کتاب شنیداری)