كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

دكوراسيون منزل

1392/7/17 11:17
نویسنده : مامان كيان
180 بازدید
اشتراک گذاری

فردا شب مهمون دارم. يه مهموني خودموني دوستانه. يك هفته است در حال مرتب كردن بازار شام ايجاد شده در منزل هستم. انقدر همه چي رو هم تلنبار شده بود كه نميدونستم از كجا شروع كنم. يكي دو روزي بود كه ديگه خونه يه سر و ساموني گرفته بود و حتي آمادگي داشتم مهمون سرزده هم بياد خونمون. ديشب بابا بهمن شيفت شب بود و من و كيان تنها در خانه. بر خلاف اغلب اوقات كه بابا بهمن مواظب كيانه تا من كارها رو انجام بدم ديشب بايد خودم اين وظيفه بر عهده ميگرفتم. از سر كار كه اومدم و با كيان رسيديم خونه اول شام كيان رو آماده كردم،‌ باهاش كلي بازي كردم و شامشو كه خورد گفتم خوب ديگه ميذارش به حال خودش و ميرم تو آشپزخونه دنبال كارها. براش سي دي بيبي انيشتن هم گذاشتم كه هرچند وقت يبار يه نگاهي بش بندازه و سرش گرم شه. متاسفانه آشپزخونه اپن هم نداريم كه حداقل موقع كار بتونم چكش كنم. همين قدر به اين بسنده كردم كه هر چند وقت يبار صداش بزنم يوقت خرابكاري نكنه. تا اينكه كيان خان تصميم گرفت بياد تو آشپزخونه و در كنار ماماني باشه. اول كه در كابينتها رو باز كرد و در يك چشم زدن كلي ماهيتابه و قابلمه ريخت بيرون بعد يكي يكي قابلمه ها رو برد گذاشت رو سر روغن ها. سبدها رو در اورد و يكي يكبار از هر كدوم سواري گرفت. يكم با دكمه هاي گاز بازي كرد و بعد هم رفت سراغ سبد سيب زميني پيازها. انقدر مشغول بودم كه ديدم اگه بخوام بش بگم نكن و ازش بگيرم تازه ميخواد بهانه بگيره و بياد بغل من. پيازها هم در يك لحظه پخش زمين شد و ته مونده پوست پياز و آشغالهاش كف زمين تكونده شد و در آخر توي اين آشوب يه شناي قورباغه هم رفت و همينطور كه داشت رد يه پياز رو زير يخچال ميگرفت بقيه پوست پيازها رو پخش همه جا كرد. در آخر هم پيازها رو جمع كرد و تو ماشين لباسشويي جا داد. هر وقت ديگه اي بود ديگه صبرم سر ميومد و يه اقدام جدي ميكردم اما ميدونستم كه اين آشپزخونه بهرحال بايد از اول ساماندهي بشه. پس فقط دست و پاشو شستم و اومدم بيرون كه هر وقت خوابيد بيام سراغش. اما خوب صحنه هاي بهتري هم در انتظارم بود. يه بسته لازانيا پخش هال بود و معلوم بود كه آقا روش رژه رفته چون همش خورد خاكشير شده بود. توي اتاقش هم كه با كل اسباب بازيهاش فرش شده بود. جاي دستش روي تمام شيشه ها مونده بود و بسته پوشكاش توي دستشويي خالي شده بود. ياد حرف بابا بهمن افتادم كه ميگفت چرا خودتو خسته ميكني الان جمع كردن خونه فايده نداره بذار دم آخر. حالا دم آخر چجوري بايد اين همه كار رو انجام داد نميدونم. و باز ياد نظر يك دوست تو وبلاگ همكارم افتادم كه ميگفت بچه ها طراح دكوراسيونهايي هستن كه دومي نداره.

ديگه بايد به اين وضع عادت كنم. زندگي يه مامان شاغل و گاهي تنها.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

نرگس مامان طاها و تارا
17 مهر 92 14:26
قربون اين مامان شاغل و گاهي تنها برم من كه اينقدر خودشو تو زحمت انداخته و مهمون داري مي كنه.واقعا مردم چقدر بي فكرن،به آدم بچه دار هم رحم نمي كنن و مي رن خونش واقعا كه چه دوستايي...بگو يكم ملاحظه كنن.اين از دوستات.اما
خدا نميدونه به ساز كي برقصه،ما ميگيم متاسفانه آشپزخونمون اپن و بچه ها توش جولون مي دند و تو مي گي اپن نيست و نمي تونم بچه رو كنترل كنم...اي خدا پس كي از شرايطش راضيه؟؟؟؟!!!!
اين همه خونه زندگيت به سليقه خودت چيدي بسه ديگه حالا نوبت گل پسر كه استعدادهاش شكوفا بشه پس بهش ميدون بده...
در ضمن بازهم تاكيد مي كنم يه تجديد نظري تو روابط دوستانه ات بكن و دوستاتو عوض كن اينا به درد يه مامان شاغل و گاهي تنا نمي خورن....ههه


با همين دوستا دور هم از اين اوضاع حرف نزنيم با كي بزنيم. تو فك كن من اين همه گوش شنوا رو از دست بدم
سعیده ، مامان هومان
22 مهر 92 23:19
ای جان !کیان خان چه ها کرده دکوراسیونت تو حلقم خاله جان//خدا قوت مامان شاغل وتنها



بله ديگه مرسي خاله جان شما كه تشويقش كني ديگه من چي دارم بگم
عمه جون
7 آبان 92 23:13
واااااااااااای الهی فداش بشم، چقدر شیرینکاری کرده پس گل پسر. یعنی از بس بلند بلند خندیدم فکم درد گرفت. الان مامان نشاط دلت میخواد تو دلت بهم فحش بدیااااااااا. اما واقعا اینها همون لحظاتیه تو زندگی که فقط نصیب آدمای خوشبخت میشه. ایکاش یه عکس همون موقع مینداختی ازش. بعدش آقا تو جمع و جور کردن بهت کمک کرد یا نه؟
ایشالا همیشه خانواده ات دور هم به شادی و سلامتی باشن


بله عمه جان كمك در جمع و جور كردن خودش يه مبحث ديگه است كه بموقع بهش ميپردازم