سفرنامه 6
رفتیم تهران و چه بسیار خوش گذشت. هوای بارونی، بسیار عالی و ماورای تصور با همون شلوغی و ترافیک جدانشدنی از تهران سه روز خاطره انگیز رو برامون ایجاد کرد. تا تونستیم تو بارون دویدیم و خندیدیمو و در کنار فرشته کوچولومون بالاترین لذتهای دنیا رو چشیدیم...
یکی از مقاصد ما در تهران کارگاه مادر و کودک بود که در اصفهان به این شکل و اسم و رسم نداشتیم ولی متاسفانه در کارگاههای مادر و کودک موسسه بازی و اندیشه روزی که ما رفتیم امکان حضور مادرها نبود و پسر ما که وارد یه محیط جدید شده بود حاضر نشد تو کلاس بمونه. اولش مربی مهربان کلاس گذاشت کمی لای در باز باشه تا کیان بتونه من رو ببینه ولی فقط به عشق اسباب بازیها کمی موند و تا بچه ها از روی کنجکاوی میومدن طرفش گریه رو سر میداد و فک میکرد میخوان ازش بگیرن (مشکل این روزهای من با کیان که از بازی با بچه های همسنش میترسه و بیشتر با بزرگترها راحته). خلاصه مجبور شدیم برای اینکه کلاس رو بهم نریزه و بیش از این روحیه پسرم خراب نشه از کلاس ببرمش. ولی بعدش رفتیم خود فروشگاه بازی و اندیشه و اونجا کلی کتاب خریدیم. بماند که پسر ما از اول چشمش دنبال یه جرثقیل بود که یه آهنگ سرسام آور داشت ( منو باش که فک میکردم پسرم اصلا این چیزا رو دوست نداره) و تا مجبورمون کنه بخریمش دست از سرمون برنداشت.
روز پنجشنبه 23 بهمن ماه هم رفتیم موزه حیات وحش دارآباد که قولش رو از اصفهان به کیان داده بودیم. خودم وقتی راهنمایی بودم یکبار رفته بودم و کلی ذوق داشتم که کیان هم حتما اونجا رو ببینه. متاسفانه پستانداران زنده دیگه نداشتن و گفتن همشون مردن و چندتا قفس پرنده بیشتر نداشتن اما قسمت تاکسیدرمی پر بود از انواع و اقسام حیوانات که بیشترین علاقه و توجه کیان به حیوانات درنده بود. البته بیشتر فک میکنم بخاطر ترسی که ازشون داره بهشون توجه میکرد و مهمترین سوالش این بود که چرا مثلا پلنگ آهو میخوره براش عجیب بود که حیوانات همدیگه رو میخورن. خزندگان رو هم دوست داشت ولی چون خیلی حرکت نداشتن زود حوصله اش رو سر برد و برخلاف تصور من اصلا علاقه ای به پرنده ها نداشت (شاید چون تو اصفهان هم باغ پرندگان رفته بود و براش جدید نبود. با همه اینها تجربه دیداراز حیوانات همراه با بارش بارون برای من که فوق العاده بود امیدوارم همینقدر هم تو ذهن کیان موندگار باشه. ظاهرا یه پارک ژوراسیک هم همون نزدیکیها بود ولی ما بعد فهمیدیم و دیگه فرصت نشد بریم. انشالله در سفرهای بعدی.
خلاصه که سفره و یه عالمه اتفاق خوب اونم با یه فرشته کوچولوی کنجکاو. امیدوارم همه بتونن حداقل سالی یکی دوبار تجربه اش کنن.
کیان غرق در مطالعه در راه
در حال احوالپرسی با آقا بزه
کیان محو شیر و ببر و پلنگ
و کیان خسته در مترو