كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

بهار 94 و سفرنامه 7

1394/1/16 9:27
نویسنده : مامان كيان
358 بازدید
اشتراک گذاری

بهار دوست داشتنی و عزیز من. روزهای سبز روشن، سبز خالص با بوی ناب تازگی. فصل زندگی و روح تازه. عاشقتم بهار نازنین. گاهی فک میکنم کاش توی زمستون با همه زیبایی خاص خودش به یه خواب زمستونی میرفتم و اول بهار بیدار میشدم. انقدر که زمستونها افسردگی میگیرم و رخوت و خستگی همراه همیشگیمه. روز اول بهار که به جوونه های سرزده از درختان سربفلک کشیده شهرم نگاه میکنم که با بارون ریز نرم و لطیفی همراهه تمام خستگیهام ناپدید میشن و میشم یه آدم دیگه. انگار تمام وجودم پاک میشه و آماده میشه برای یه زندگی دوباره. هرچی از بهار بگم بازم کمه اما بگم از این روزهای شیرین در کنار عزیزانم خصوصا نازنین ستاره زندگیم:

کیان صبح با عیدی عمو نوروز که در اصل بابا بهمن به عشق خودش خریده بود از خواب بیدار شد. سرحال و خوشحال و همون کیان دوست داشتنی همیشه. اما امسال برخلاف دو سال گذشته علاقه زیادی به عید دیدنیها نداشت و همش به من چسبیده بود و یه بهانه های عجیب غریبی میگرفت که اصلا انگار یه کیان دیگه کنارته. البته اگر جایی میرفت که بساط بازی و اسباب بازی براه بود دیگه نمیخواست بیاد و ما میشدیم از اون مامان باباها که مجبور بودیم به گریه هاش اهمیت ندیم و نظاره کنندگان فک کنن این مامان بابای سنگدل چه کردن در حق این بچه. در کل بسیار مستقل شده و راههای مختلفی رو برای رسیدن به خواسته هاش امتحان میکنه که البته در مقابل ما آخرش تسلیم میشه ولی خب مامانجون باباجونهای عزیز و دلسوز و صحبت نوه و این حرفها دیگه نمیزاره ما زیاد در رفتار پسرمون تعیین کننده باشیم. ولی در مقابل تعریفهایی که از گوشه کنار راجع به بچه ها در سال جدید شنیدم فهمیدم که کیان خیلی هم بچه خوب و مثبتی بوده و خداروشکر ما از دوهفته کنارهم بودن حداکثر استفاده رو بردیم. هر روز صبح زود از خواب بیدار میشد میومد سراغ ما و دستشو مینداخت گردن دوتاییمون و دوباره میخوابید و گاهی هم تا ساعتی توی تخت با هم بازی میکردیم و میخندیدیم. خنده های ته دل و چشمای درخشانش نشون میداد که واقعا خوشحاله و ما از شادی اون غرق در لذت و شادی. روحیه شوخ طبعش هم امسال کلی مایه خنده هامون بود و تا میتونست سربسر همه میزاشت.

هفته دوم نوروز هم که رفتیم به یه سفر پیش بینی نشده و ناگهانی به شهر زیبای رامسر که واقعا برای تجدید روحیه عالی بود. همسفر کوچولوی ما هم مثل همیشه همراه خوبی بود و کلی خوش گذروند. ثبت این لحظه ها از چشم دوربین برام غنیمته که هر بار نگاهشون میکنم کلی خاطره خوب برام تجدید میشه که گزیده ای از اونها رو در ادامه میزارم.

روز 13 بدر هم که مقارن بود با ورود من به 34 سالگی با کلی احساسهای متفاوت و شناخت دیگری از خودم و روحیاتم. هرچند امسال کمی نگاهم عمیق تر بود و سکوتم بیشتر اما ناراضی نیستم و میدونم هرچه کردم برای رسیدنم به این نقطه از زندگی لازم بود. امیدوارم سال جدید و ورودم به یک پله بالاتر دریچه ای باشه برام بسوی راههای روشن و پر از تجربه های شیرین.

خدایا ممنونم بخاطر زیباترینهای زندگیم. ممنون بخاطر نعمت سلامتی و لطفی که بمن و خانواده ام تاکنون داشته ای. گاهی میترسم از آینده ، از یک لحظه بعدم، از روزی که میخواهم برای هیچ کس به این سادگیها نرسد اما میدانم که خودت دلم را آرام میکنی و میشود آنچه باید بشود. آرزویم این است در پس آرزوهای تک تکمان همان خیری که باید نهان باشد و قبل از سر رسیدن فرصتها زندگی را آنچنان که شایسته است زیسته باشیم.

 

چهارشنبه سوری در کنار پسرخاله امید دوست داشتنی خنده

شروع سال نو با خنده های شیرین گل پسر

ساحل رامسر(داره میگه ببین سنگم تا کجا رفته)

تله کابین رامسر

پسر صخره نورد من

خنده هات پابرجا نازنین من

اولین باری که کیان شن بازی میکنه و از چسبیدن شن به دست و پاش شکایت نکرده

در حال خوندن شعر سبزی تو از من زردی من از تو با عمه آذر (13 بدر)

13 بدر خاطره انگیز در باغهای اطراف قزوین در راه بازگشت به اصفهان

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

خاله نغمه
21 فروردین 94 3:12
خواهری چقدر دلچسب نوشتی، چقدر دلم تنگ شده مهربان فدای خواهر گلم. ما هم شدیدا دلتنگیم عزیزم
مامانی
1 اردیبهشت 94 15:40
سلام عزیزم خوبی کیان جون خوبه؟؟ به به چه عید باصفایی واای که چقد دلم دریا خواست مخصوصا اون شنها خوش باشید سلام به مامانی مهربون و یه بوس گنده برای آریا جیگر.ممنون از لطفتون دریا که نگو منم بازم دلم میخواد. ولی ما شانس آوردیم هوا سرد بود و کیان چکمه پوش وگرنه پا رو شن نمیزاره گل پسر پاستوریزه ما
عمه آزاده
6 اردیبهشت 94 16:48
واااااااااای چقدر عالی بووووووود. من مدتها بود نیومده بودم سر بزنم. کلی دلم تنگ شده بود. خیلی نوشته ات خوب بود و عکسا که دیکه بینظیر بودن. مرسی مامان نشاط. خیلی چسبید خواهش ميشه آزاده گلي.
ĸoѕαr
8 اردیبهشت 94 14:19
سلام خاله مهربون خوبی عزیز؟ نینی نازتون چیکار میکنن؟ خدا برات نگهش داره ووووییییی چه خوشگله قربونششششش از طرف من ببوسش گلم زود زود بهمون سر بزنین عزیزم با نظرات شما من کلییییی انرژی میگیرم منتظرتونیماااا ممنون از لطفتون. خدا کوچولوتون رو براتون حفظ کنه