كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

كيان از تابستان تا پاييز

خيلي وقته ميخوام ازت چندتا عكس خوشكل بگيرم و چاپ كنم اما خوب هم ترتيب دوربينو دادي هم ماشالله يك دقيقه آروم نميگيري تا بشه ازت عكس گرفت. فعلا به همين بسنده ميكنم كه چند تا از عكس از كارهاي بامزه تو رو اينجا بذارم عزيزم. عكسها در ادامه مطالب اولين تجربه نقاشي كيان اينم از شاهكار خلق شده وقتي ميخواي از ديوار راست بالا بري موارد استفاده كليد: يه روز آفتابي پاييزي تو حياط اولين نارنج باغچمون در دستان كيان. اگه دقت كنين پرتقالها رو هم اون پشت ميبينين. ...
6 آبان 1392

روزمرگي

شب عيده و من دوست داشتم سه تايي كنار هم باشيم. اما خوب بابا بهمن شيفت عصره و دير مياد. من و كيان شايد بريم يجايي كه جشنه. شايد. ولي كلا حسش نيست. از اينكه بعضي وقتا كلا حسش نيست از خودم بدم مياد. از اينكه  كيان رو تو خونه نگه دارم و حتي وقتي داره بازي ميكنه همراهيش نكنم و فقط نگاش كنم هم از خودم بدم مياد. نميدونم اين حس طبيعيه يا از تنبليه. ميدونم كه حيفه فرصتها رو از دست بدم اما همش احتياج به يكي دارم من رو هل بده جلو. اين ماشين روزگار يه مدت واسه ما پنچر شده انگار. پسر نازنينم اميدوارم بعدها فقط روزهاي خوش و شاد و پر هيجان يادت بياد و اين روزهاي رخوت و بي حوصلگي مامان يادت نمونه. حالا كه يكم غر زدم از كارهاي جديدت بگم. تازگيها دوست...
2 آبان 1392

احساسات متناقض

مهموني پنجشنبه شبم برگزار شد. خيلي خوب بود و خيلي خوش گذشت. واقعا احساس راحتي داشتم و اون استرسي كه تو مهموني با بزرگترها و فكك و فاميل داري اصلا نداشتم. كيان هم فوق العاده بود. جز يكي دوبار كه بچه ها به اسباب بازيهايي كه روشون تعصب داشت دست زدن و كيان به گريه افتاد ديگه بقيش به حال خودش بود. اما صبحش گذاشته بودمش خونه مامانيناي بابا بهمن تا بتونم كارها رو بموقع تموم كنم. تا ظهر كه بشدت مشغول بودم فرصت نكردم به نبودنش فكر كنم اما وقتي براي ناهار خوردن چند دقيقه اي نشستم تا استراحتي هم كرده باشم تازه جاي خاليشو حس كردم. بجاي اينكه خوشحال باشم كه يك وعده رو بدون اينكه بخوام غذا رو نجويده ببلعم و خورده و نخورده دنبال كيان از اين اتاق به اون اتا...
20 مهر 1392

دكوراسيون منزل

فردا شب مهمون دارم. يه مهموني خودموني دوستانه. يك هفته است در حال مرتب كردن بازار شام ايجاد شده در منزل هستم. انقدر همه چي رو هم تلنبار شده بود كه نميدونستم از كجا شروع كنم. يكي دو روزي بود كه ديگه خونه يه سر و ساموني گرفته بود و حتي آمادگي داشتم مهمون سرزده هم بياد خونمون. ديشب بابا بهمن شيفت شب بود و من و كيان تنها در خانه. بر خلاف اغلب اوقات كه بابا بهمن مواظب كيانه تا من كارها رو انجام بدم ديشب بايد خودم اين وظيفه بر عهده ميگرفتم. از سر كار كه اومدم و با كيان رسيديم خونه اول شام كيان رو آماده كردم،‌ باهاش كلي بازي كردم و شامشو كه خورد گفتم خوب ديگه ميذارش به حال خودش و ميرم تو آشپزخونه دنبال كارها. براش سي دي بيبي انيشتن هم گذاشتم ك...
17 مهر 1392

يه بوس كوچولو

كيان از ديروز ياد گرفته صورت منو با اون دستاي مهربون كوچولوش ميگيره و يه بوس كوچولو به لپ مامانش ميكنه. واي كه اون لحظه چقدر اين حس دلنشين و لذت بخشه كه نفسش رو روي صورتت حس كني و بدوني كه واقعا با تمام حسش خودشو بهت ميچسبونه. وقتي ذوق و شوق و خنده هاي من رو ديد ديگه بيخيال نميشد بارها و بارها اين كار رو تكرار ميكرد و بعد با غش غش خنده خودشو روي تخت مينداخت مثل كاري كه من ميكردم. لذت بخش تر از اون وقتي بود كه وقتي بهش ميگفتم باباجون مامانجون خاله يا حتي بابا رو بوس كن باز ميگفت ماماني و منو بوس ميكرد. يه احساس غرور و شعف فوق العاده. البته قبل از من همه عروسكاشو بوس ميكرد اما از ديروز تا حالا انگار مامانشو هم قد عروسكاش دوست داره ...
14 مهر 1392

اولین سرماخوردگي

ديروز كيان خان ما شد يكسال و چهارماهه و در اين روز زيبا دچار اولين سرماخوردگي عمرش شد. البته به غير از آبريزش بينيهاي حساسيتي گاه و بيگاه. شب قبلش كه يكم داغ بود و بينيش گرفته بود تا ديروز عصر كه از خواب بيدار شد شروع كرد به گريه و بهانه گيري. اولش فكر كردم مثل هميشه كه چشمش بمن ميافته و فيلش ياد هندستون ميكنه باز از اون بهانه گيري الكيهاست كه ديديم نخير با هر هق هق گريه يه عالمه سرفه هاي وحشتناك هم ميكنه. تصميم گرفتم برم واسه دكترش اسم بنويسم كه صبح ببرمش اما باز فكر كردم تا صبح ممكنه بدتر شه. بنابراين تصميم بر اين شد كه بريم كلينيك شبانه روزي كودكان. حالا تازه من عزا گرفته بودم از ياداوري دكتر بردنهاي ماه به ماه كيان كه با جيغ و اشك و آه و...
16 بهمن 1392

يه مادر قوي

هربار كه كيان زمين ميخوره تو يه صدم ثانيه چشمامو ميبندم و يه صحنه اسلوموشن مياد جلو چشمم كه الان چه اتفاقاتي ممكنه براش افتاده باشه بعد چشمامو باز ميكنم و ميبينم صحيح و سالم زل زده تو چشماي من و منتظر ببينه من الان چه عكس العملي نشون ميدم. اگه بخندم و حواسشو پرت كنم بلند ميشه و انگار نه انگار كه چند ثانيه پيش دست و سر و پاي مبارك رو زده به جايي. اگرم هول بشم و يه چيزي بگم تو مايه هاي خدا م... و اينا، ديگه بيا و درستش كن. واقعا كه اين بچه ها با سلام و صلوات سرپان. ديروز كيان  در حال بالا رفتن از پاتختي از پشت سر خورد زمين،‌ لپش گرفت به دسته كشوي تخت و حسابي كبود شد و خون افتاد و فقط با نگاه و حرفهاي نگران من ناگهان افتاد به گريه و ه...
6 مهر 1392

كيان شيرين زبون

كلمات و جملات يك يا دو كلمه اي كه كيان 15 ماهه ما اين روزها زياد بكار ميبره: گوشي تلفن رو برميداره و ميگه: اَلو بابا دَدَ ماما دَ...د: يعني مامان درد گرفت توتو اَفت: يعني پرنده رفت عم: عمه يا عمو عل:عسل دگه: كره عين: عينك مامان نانا: مامان آهنگ بذار مامان اي: يعني مامان اينو بده مو:مورچه بَب ني: يعني عروسك ببري نيست آده: آزاده (عمه آ‍زاده) باريت: باتري بابا عَك: يعني بابا بيا عكس بگيرم ازت وبراي هر چيزي كه يكم پشمالو باشه ميگه ميووووووووو و تازه اينكه عاشق لگو بازي شده، هربار كه لگوها رو ميچينه رويهم همه رو با يه ضربه خراب ميكنه و غش غش ميخنده، مدتها گوشي تلفن رو برميداره دور خونه ميچرخه حرف ميزنه و مثلا م...
26 شهريور 1392