كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

رویای شیرین

دیشب کیان توی خواب داشت میخندید. نه خنده معمولی یا یه لبخند که قبلا هم اینجوری شده بود. قهقهه میزد شاید اندازه 30 ثانیه مثل وقتایی که باهم بازی میکنیم و فارغ از دنیاییم. از صدای خنده اش من و بابایی از خواب بیدار شدیم. و چه عشقی بالاتر از این که بدونی نازنین فرزندت داره خوابی شیرین و شاد میبینه. خداروشکر کردم. ولی ناخودآگاه یاد روزهای غمگین و سرد این روزها برای خیلی از بچه های دنیا افتادم. از ته قلبم آرزو کردم خدایا هیچ بچه ای غم نبینه، مورد آزار قرار نگیره، از چیزی وحشت زده نشه، بی خانمان و بی پدر مادر نشه، به خشونت ترغیب نشه، بیمار نشه و به هزاران هزار دردی که برای هر بچه ای ممکنه پیش بیاد گرفتار نشه. اگر چنین دنیای سیاهی برای هر بچه ای هم ...
24 شهريور 1393

زنگ بازی

دوتا بازی جالب دیگه از پیشنهادهای دوست خوبم مامان زینب عزیز . 1 - نمک بازی که با استقبال زیاد کیان روبرو شد. از کوه درست کردن و اثر دست بجا گذاشتن و فوت کردن با نی و چشیدن نمک و کشیدن چشمهای maisy کارتن مورد علاقه اش روی نمکها تا کشف فوران نمک زیر ضربه های دستش و پر و خالی کردن ظرف و در نهایت برگردوندن ظرف روی زمین و گامهای پیروزمندانش روی کپه نمکها. و این بود تجربه نمک بازی ما: 2- رنگ آمیزی با چرخهای ماشین. بیشتر از رنگ بازی با ماشین کیان تمایل داشت خود ماشینهاشو رنگ کنه و در آخر هم دیگه داشت با سر میرفت تو رنگ. نه به این مدلش نه اون مدلی که یذره انگشتش رنگی میشه میگه مامان بشور. ما که نفهمیدیم کی آقا چه مدلی می باشند. ...
19 شهريور 1393

قلنبه

گل پسرم این روزها معنی کلمه قلنبه رو یاد گرفته و عجیب بهش علاقه پیدا کرده.دایم داره دنبال مصداقهایی براش میگرده و بعضا اونرو با تلفظ اصفهانی قمبلی بکار میبره.از جمله این مصداقها: سنگفرشهای خیابون بلندی صندلی وسط عقب ماشین قوزک پا زانو و کشف جدیدش هم بیرون زدگی فنر زیر مبل ... و احتمالا این لیست اضافه خواهد شد ...
19 شهريور 1393

چسب و قیچی

دیروز بالاخره بعد مدتها فرصت شد بشینیم با کیان و یکم کاردستی درست کنیم. یکی از کارهایی که خودمم خیلی دوست دارم کار با قیچی و چسبه و البته بازی پاره کردن کاغذ. با استفاده از تجربه وبلاگ آرتین جون لوازم کار آماده شد و شروع: اول که کیان خان پاستوریزه راضی نمیشد کاغذ پاره کنه حالا اگه بش میگفتی پاره نکن قطعا میکرد. خلاصه بعد از تلاش فراوان راضی شد. اول که سعی میکرد دو طرف کاغذو بکشه تا پاره بشه خوب کاغذ گلاسه هم به این راحتیها کوتاه نمیاد این شد که مجبور شدم سرشو یکم پاره کنم تا بتونه ادامه بده. از چسب زدن خیلی خوشش اومد ولی نمیدونم چسب من مونده بود یا کلا چسبای ماتیکی اینجورین باید خیلی فشار میداد تا یکم چسب به کاغذ بمونه. بعد هم همونطو...
1 شهريور 1393

وبلاگ عزيزم تولدت مبارك

كيان دو سال و دو ماه و 15 روز و الان يكسال شد كه وبلاگشو درست كردم. خوشحالم كه اينجام. جايي كه ميتونم فارغ از دنياي بيرون هرچي دوست دارم بنويسم و روزهاي شيرين سه نفرمون رو ثبت كنم. گاهي فكر ميكنم اون زمانها كه انقدر امكانات ثبت وقايع گسترده نبود ما با ياداوري خاطراتمون چه لذتي ميبريم و گاهي از اينكه بعضي اتفاقات رو فراموش كرديم غصه ميخوريم. چه خوبه كه الان ميتونيم خيلي از وقايع رو با اين همه جزئيات حفظ كنيم و اميدوارم كيان هم بعدها با خوندن كودكيهاش همين لذتي رو كه من موقع نوشتنش بردم ببره. يكسال از بهترين روزهاي زندگيم رو نوشتم و باز هم مينويسم تا يادم بمونه زندگي برام بهترينها رو رقم زده و حتي سخت ترين روزها برام تجربه اي بهمراه داشته. ...
28 مرداد 1393

سفرنامه 5

تعطیلات چند روزه عید فطر سرخیر شد که ما راهی یه سفر کوتاه و البته بیادموندنی بشیم. سه شنبه شب ساعت 11 بهمراه یک گروه دوست داشتنی با تور عازم زنجان شدیم. حدود ده صبح رسیدیم به گنبد سلطانیه و آرامگاه چلبی اوغلی باقیمانده از دوران ایلخانیان. بعد از بازدید رفتیم ناهار و بعدش هم پیش بسوی هتل. عصر از عمارت رختشویخانه و موزه مردان نمکی و بعد از اون بازار زنجان با چاقوهای معروفش دیدن کردیم. شب هم برای شام سری به کاروانسرای سنگی زدیم. و البته همه این مسیرها رو پیاده طی کردیم. زنجان شهر بزرگی نیست و چیزی که توجه من رو جلب کرد یه چهارراه بزرگ بدون چراغ خطر بود و معلوم بود این شهر جمعیت زیادی نداره. ساختمانها همه کوتاه و اطراف شهر کوه ها و تپه ها و باغه...
12 مرداد 1393

یه مامان منتظر

مدتی است دلمون میخواد یه نی نی دیگه به جمعمون اضافه بشه و برای رسیدن اون روز بیصبرانه لحظه شماری میکنیم. این مطلب رو در جواب دوستی مینویسم که از دلیل قانع کننده ما برای فرزند دوم میپرسید. شاید مختصری به دلایلم توی مطلب "جان من آهسته بگشا دل در آن پیچیده ام" اشاره کردم اما امروز مطلبی خوندم در لینک زن که کاملا با نظر من همخوانی داره و خیلی مختصر به این مطلب اشاره کرده. من هم از فرصت استفاده میکنم لینکشو براتون میزارم و فکر میکنم خصوصا پاراگراف آخرش یکی از دلایل ما برای همچین تصمیمیه. ضمن اینکه من انقدر عاشق بچه ام (البته تا قبل از کیان اصلا بلد نبودم با بچه ها ارتباط بگیرم) که حاضرم همه وقت و انرژیم رو براشون بذارم حتی اگر روزی مج...
12 مرداد 1393

ایام شیرین دوسالگی

نمیدونم هیچ زمانی از عمرم به اندازه این روزها از زندگی سه نفره مان یا شاید ... نفره مان در آینده لذت خواهم برد یا نه. ولی همین لحظه برایم زیباترین لحظه های عمرم است. با وجود نازنین کوچولوی شیطون و بی خیال و شادی که خنده های از ته دلش گوشنوازترین آهنگ دنیاست مگه میشه غیر از این باشه. چند روزی بخاطر احوالات بابا بهمن که بخاطر اتفاقی کمی دگرگون بود روزهای کم و بیش سختی رو گذروندیم ولی هدیه آسمانی ما نمیزاره هیچ وقت فضای خونه دلگیر باشه. یه پسر بچه پر انرژی دو ساله هرکی تو خونه داشته باشه اینو میفهمه. کیان عزیزم این روزها شادتر از همیشه مشغول کشف دور و برشه و از سوالهای بی وقفه و پشت سرهم و گاهاً تکراری خسته نمیشه. یه دوست خوب یه عالمه ک...
14 تير 1393

محمد طاها

دیشب تو برنامه ماه عسل خانواده محمدطاها رو آورده بودن همونهایی که با پیدا شدن پسرشون عشق و ذوق من برای وبلاگ نویسی رو بیشتر کردن. هرگز نمیتونم خودم رو جای مادرش بزارم و فقط میتونم بگم خدایا هیچ بچه ای رو بی مادر و هیچ مادری رو از فرزندش جدا نکن که هیچ دردی بالاتر از این نیست. کاش این آرزو محقق میشد هرچند گاهی آرزوی محالی باشه.
9 تير 1393