كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

یاد ایام

به مناسبت تولد کیان فکر کردم که بد نیست یادی از گذشته بکنم و عکسای جشن های قبلی رو هم اینجا یادگاری بزارم. مرور خاطرات برام بسیار دلنشینه و اگه ساعتها هم این عکسها رو نگاه کنم سیر نمیشم و البته که سپاسگزار الطاف خداوندی بخاطر داشتن لحظات خوش و بیادموندنی زندگیم هستم: تولد کیان91/3/13 در انتظار تولد عزیز دلم تپل ترین عکس موجود از کیان بعد از تولد از زیباترین لحظات زندگی من   جشن دندونی کیان تو هفت ماهگی: مرواریدهای عزیز دلم کیان در حال چشیدن آش دندونی دستپخت مامانجون ملیحه کیک دندونی دستپخت مادرجون فروغ(مامانی مهربان همسر) و هدیه مهمونها   تولد یکسالگی ب...
17 خرداد 1393

و اینک دو سالگی

دو سالگی کیان با اولین تبریکهای دوستانه و پر از لطف و محبت اطرافیان آغاز شد که یکی از بهترین تبریکهایی که دریافت کردم از یه دوست عزیز   بود و واقعا بهم چسبید : "آهای نشاط مهربون/قدر خودت رو خوب بدون/دو ساله که مامان شدی/جزو فرشته ها شدی/کیان اومد به زندگیت/شروع شد مادرانگیت/با خنده هاش تو خندیدی/تو گریه هاش زجر کشیدی/همیشه همراهش بودی/یاور و غمخوارش بودی/پس تو تولد کیان/تبریک میگم به این مامان" مرسی دوست و همراه همیشگی من. البته پیش زمینه های تولد کیان از یکماه پیش شروع شد تا تزیینات روز جشن مطابق سلیقه خودمون باشه و زییبایی یه جشن هم به همین کارهاست. بماند که چقدر سخت بود وقت گذاشتن برای این کار و حسابی هم خسته شدم ...
17 خرداد 1393

جان من آهسته بگشا دل در آن پیچیده اند

سال اول که نامزد کردیم من دانشجو بودم یه شهر دیگه. نامزد کردیم و چه حرف و حدیثها که پشت سرمون نبود. اما تو تنها کسی بودی که روز خواستگاری فقط و فقط با هم خندیدیم. به سوالهای ساده و از دل براومده تو که روی یه تیکه کاغذ  نوشته بودی و از بس تاخورده بود و تاش باز شده بود دیگه رنگ به روش نبود.حتما چند بار از روش خوندی که حفظ بشی اما اونروز بازم یادت رفته بود و مجبور شدی دوباره از گوشه جیبت بکشیش بیرون. انقدر بیخیال و شاد بودیم که هرچه گفتیم فقط صحبت عشق و وفاداری و محبت و احترام و پایبندی به قول و قرارها بود. بعد از اون روز جواب دادن به خانواده شما انقدر برام محرز بود که وقتی فرداش -با اون سر شکسته و ماجرای خنده دار پشت سرش- برای ادامه حرفها...
25 ارديبهشت 1393

11-11-1

امروز 24 اردیبهشت 93 کیان 1 سال و 11 ماه و 11 روزشه. میرسه روزهایی مثله 11 سال و  11 ماه و 11 روز یا 22 سال و 22 ماه و 22 روز یا ..... چه شیرینه این روزها. چه شیرینه لمس تک تک نفسهای پسرم توی لحظه لحظه زندگیم. نفس من عاشقتم و فقط و فقط سلامتی و آرامش رو برات از خدا میخوام.
24 ارديبهشت 1393

و بالاخره...

اولین بار که صورت ماه گل پسرمو دیدم و در آغوشش گرفتم تا بهش شیر بدم رو هیچ وقت یادم نمیره. با اون لبهای کوچولو که تو لپای سفیدش گم شده بود آروم آروم و با آرامشی وصف نشدنی شروع کرد به شیر خوردن. باورم نمیشد که اصلا روزی از پس این کار بر بیام. از طرفی هم خیلی سخت بود به این خاطر که فقط چند تا مک کوچولو که میزد خسته میشد و خوابش میبرد و چند نفر بسیج میشدن تا من بهش شیر بدم. وقتی از بیمارستان مرخص شدم و مجبور بودم تنهایی از پس اینکار بربیام شبها شاید دقیقه ای چشم روی هم نمیزاشتم تا هی تیکه تیکه بهش شیر بدم و مطمئن بشم که سیر شده. گاهی وقتها مدت زمان شیر خوردنش به شمارش انگشتهای دست هم نمیرسید. اگه ده شماره میشد یازده به خودم تبریک میگفتم. شنیده ...
9 ارديبهشت 1393

به بهانه روز مادر

پيش نوشت: مامان نازنينم از وقتي مادر شدم فهميدم چرا يك تكه از بهشتو زير پات گذاشتن. اون تيكه از بهشت مال خود خودته. كاش من هم قدمي به اون تيكه از بهشت نزديك بشم. منتظر يه فرشته كوچولو بودم. يكم عجله داشتم. فكر كردم همين كه چيزي از ذهنت عبور كنه فورا عملي ميشه. داشتم ميرفتم آزمايش بدم زودتر از حد معمول. با اينكه يجورايي از نتيجه اش مطمئن بودم ولي ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود. از توي پنجره اتوبوس ديوار نوشته اي رو ديدم، فالله مع الصابرين. به دستام نگاه كردم كه ناخودآگاه روي كيفم ضرب تيك مانندي گرفته بود. دستامو آزاد كردم و زير لب تنها ذكري كه به ذهنم رسيد رو زمزمه كردم: اللهم صل علي محمد و آل محمد تا خود آزمايشگاه زمزمه رو ادامه دادم. وقتي ...
31 فروردين 1393

سفرنامه 5

تعطيلات تموم نشده بدون هيچ برنامه ريزي قبلي و كاملا غيرمنتظره رفتيم به يه سفر عالي به جزيره كيش. دومين سفر هوايي كيان. در يك هواي مطبوع با يه خانواده دوست داشتني.از اونجا كه اين سفر تقريبا چسبيد به تعطيلات نوروزي خيلي خوب بود و كلي بهمون روحيه داد. خصوصا اينكه يه سفر تفريحي بود و بيشتر كنار ساحل بوديم. فقط حيف كه كيان تا آخرين لحظه هم حاضر نشد پاشو روي شنها و توي آب بذاره و ميگفت اينجا كثيفه (بچه پاستوريزه!!!!). با اينكه دوستاش كلي آب بازي و شن بازي كردن اصلا ترغيب نشد و من بجاي اون كلي دلم سوخت. ولي خوب همينقدر كه هواي خوب و اكسي‍‍ژن بهش خورد خوب بود. خيلي خوش گذشت و بچه ها هم خيلي باهامون همكاري كردن. شايد يكي از خاطره انگيزترين سف...
27 فروردين 1393

سلام به بهار

زيباترين فصل سال بالاخره رسيد. فصل شورو زندگي و يه عالمه عطر و بوي تازگي. عيد امسال در كنار كيان كوچولوي نازنين و خانواده عزيزم باز هم با بهترين احساس­ها شروع شد. عيد ديدني­هاي امسال با شيرين زبوني­هاي كيان همراه بود و شگفتي خيلي از دوستان و اقوام كه بعد از يكسال شايد كيان رو مي­ديدند. يه جمله بندي­­هاي عجيب غريبي ميكنه و گاهي انقدر قشنگ از افعال و ضماير استفاده ميكنه كه باورم نميشه اين فسقل خان هنوز دوسالش هم نشده. ديگه نميشه كارها و حركاتشو با ذهنيت خودمون تعبير و تفسير كنيم و هر چي آقا بگن همونه. از صبح كه بيدار ميشه شروع ميكنه به توصيف اطرافش، پرسيدن و كنجكاويهاي پشت هم و بعضا همراه با تكرار همون حرفها دوباره و سه...
25 فروردين 1393

92 بسر رسيد

عجب سالي بود امسال. ميگن سالي كه نكوست از بهارش پيداست. واسه ما كه خداروشكر خيلي نكو بود. اولين سالي بود كه سال رو با پسر نازنينم خونه مامانجون مليحه تحويل كرديم (البته به غير از سال قبلش كه تو دل ماماني بود). نميتونم از حسي كه تو لحظه تحويل سال داشتم بگم. انقدر حس فوق العاده اي بود كه قابل وصف نيست. بهار زيبايي بود و بدنبالش تولد يكسالگي كيان توي خرداد. بيادموندني و شيرين. روز تولدش از اولين روزهايي بود كه شروع به راه رفتن كرده بود و اين اتفاق جديد دنياي جديدي رو پيش روش باز كرد كه هر سوراخ سنبه اي تو خونه ما از دستش در امان نبود. تابستون گرم هم كه همش به آب بازي و حياط گردي گذشت و يكي دو تا سفر خاطره انگيز هم اين بين داشتيم. پاييز زيبا ك...
25 اسفند 1392

من و فرزندم

يك شروع هيجان انگيز. يه اتفاق خوب. يه انگيزه قوي. يه روز فوق العاده با مامانها و بچه هاي دوست داشتنيشون. مدتها بود بدنبال جايي براي بالا بردن مهارتهاي اجتماعي و فردي پسرم همه جاي اصفهان را زير و رو كرده بودم و هربار نااميدتر از هميشه به اندك زماني كه بعد از خونه اومدن از سركار داشتم كه باهاش بگذرونم بسنده ميكردم. فكر كردم احساس عذاب وجدان از شاغل بودن و يا حتي كم حوصلگي براي وقت گذروندن با بچه ها هيچ توجيهي براي هيچ مادري نداره و بهتره بجاي شكوه و گلايه از اوضاع و احوال از خودمون شروع كنيم و زمينه يك همچين موقعيتي رو خودمون بوجود بياريم. پس با همفكري يه مامان با انگيزه و پرشور و مهربون (مامان نرگس) تصميم گرفتيم يه كارگاه مادر و كودك &nbs...
30 بهمن 1392