كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

میخواهم بنویسم

نمیدونم چرا زن بودن یوقتا خیلی کار سختیه... ... یوقتایی هست که فک میکنی زن یا مرد بودن هم شاید باید یه چیزی میبود که میشد خودت انتخاب کنی. دوست نداشتم و ندارم هیچ وقت جای یک مرد باشم. ظرافت و عشق بینهایتی که درون یک زن هست فقط و فقط مختص این جنس لطیفه و بس. ولی گاهی سنگینی بارش آدم رو داغون میکنه. در عین لطافت شکننده ای و این سخته. گاهی باید فکر همه باشی، دلت برای همه بدرد بیاد، بجای همه تصمیمای مهم بگیری حتی اگه مسئول این تصمیم گیری نباشی و باید به همه پاسخگو باشی. حتی باید مثل یه مرد باشی تو خیلی چیزها. اصلا از وقتی نقش خانمها در دنیا در جامعه در... و حتی تو ذهن خودمون عوض شد همه معادلات بهم خورد. دیگه کفه های ترازو مساوی نیست. یه طرف...
6 مرداد 1394

و اینک سه سالگی

آخ جون تولد یه روز خوب وعالی و فوق العاده بیش از همه بخاطر اینکه به کیان خوش گذشت. انقد برای همه چیز ذوق داشت که حد نداره. حتی کادوهایی که قبلا خودش داشت  رو هم براشون ذوق میکرد. از مدتها قبل بخاطر علاقه زیادی که به ماشین آتش نشانی داشت به فکر افتادم که تم تولد امسالش رو آتش نشان بگیرم. البته چون یکدفعه تصمیم گرفتیم که یک هفته زودتر مهمونی رو برگزار کنیم تقریباً همه کارها عجله ای شد ولی خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت. بنظرم امسال بهتر از سالهای قبل برگزار شد چون خودش همه چیز رو خیلی دوست داشت خصوصا ماشین آتش نشانی که بابا بهمن بهش کادو داد. از مدتی پیش هم میخواستیم یسر به ایستگاه آتش نشانی بزنیم که تولد کیان سر خیر شد و بالاخره ی...
12 خرداد 1394

امانت الهی

دیشب کیان با یه چکش اسباب بازی دیوار ورودی اتاق خواب رو صفا داد. از ساعت 11 شب یه نیمساعتی بود که چکش رو به اینور و اونور میزد و من تلاش میکردم با بی توجهی یا پرت کردن حواسش بیخیال بشه اما نشد.... . داشتم مسواک میزدم شنیدم داره تو اتاق خواب میزنه به جایی فک کردم در کمده و چیزیش نمیشه. اومدم بیام تو اتاق که پرید جلوم با خنده که مامان نیای تو اتاقا که چشمتون روز بد نبینه با چه صحنه ای مواجه شدم. اینجور وقتهاست که همه روشهای تربیتی میره زیر سوال و تا یه داد حسابی نزنی انگار خیالت راحت نمیشه بشدت عصبانی شدم و از خجالتش دراومدم.شروع کرد به اشک ریختن و گریه و هر ترفندی برای سوزوندن دل من. انقد عصبانی شدم که گفتم امشب از کتاب خوندن قبل خواب هم...
23 ارديبهشت 1394

بهار 94 و سفرنامه 7

بهار دوست داشتنی و عزیز من. روزهای سبز روشن، سبز خالص با بوی ناب تازگی. فصل زندگی و روح تازه. عاشقتم بهار نازنین. گاهی فک میکنم کاش توی زمستون با همه زیبایی خاص خودش به یه خواب زمستونی میرفتم و اول بهار بیدار میشدم. انقدر که زمستونها افسردگی میگیرم و رخوت و خستگی همراه همیشگیمه. روز اول بهار که به جوونه های سرزده از درختان سربفلک کشیده شهرم نگاه میکنم که با بارون ریز نرم و لطیفی همراهه تمام خستگیهام ناپدید میشن و میشم یه آدم دیگه. انگار تمام وجودم پاک میشه و آماده میشه برای یه زندگی دوباره. هرچی از بهار بگم بازم کمه اما بگم از این روزهای شیرین در کنار عزیزانم خصوصا نازنین ستاره زندگیم: کیان صبح با عیدی عمو نوروز که در اصل بابا بهمن به عشق ...
16 فروردين 1394

سال نو تصمیمهای نو

یه حساب سرانگشتی نشون میده که بدون احتساب 12 ساعت شب در طول یک هفته 84 ساعت داریم. بخاطر مسافت خونه ما تا محل کار و بخاطر گل پسرمون که باید هر روز بیاریمش و خونه یکی از مامانها بزاریم و دو شب در هفته هم خونشون بمونیم، بطور متوسط 32 ساعت از این زمان رو تو خونه خودمون هستیم. یعنی از حدود 7 شب که میرسیم خونمون تا 12 شب و روزهای جمعه. حالا شما حساب کنید حداقل 2 ساعت از روز هم به آشپزی بگذره میمونه 20 ساعت در هفته وقت آزاد برای مرتب کردن خونه و بازی کردن با کیان و خورده کاریهای روزانه. بابا بهمن هم که سه روز در هفته شیفته شبه و پیش ما نیست. تازه بی حوصلگی های ماهیانه خانمها بخاطر اوضاع جوی رو هم که بهش اضافه کنیم فک کنم حق دارم بعضی وقتها کم بیار...
19 اسفند 1393

سفرنامه 6

رفتیم تهران و چه بسیار خوش گذشت. هوای بارونی، بسیار عالی و ماورای تصور با همون شلوغی و ترافیک جدانشدنی از تهران سه روز خاطره انگیز رو برامون ایجاد کرد. تا تونستیم تو بارون دویدیم و خندیدیمو و در کنار فرشته کوچولومون بالاترین لذتهای دنیا رو چشیدیم... یکی از مقاصد ما در تهران کارگاه مادر و کودک بود که در اصفهان به این شکل و اسم و رسم نداشتیم ولی متاسفانه در کارگاههای مادر و کودک موسسه بازی و اندیشه روزی که ما رفتیم امکان حضور مادرها نبود و پسر ما که وارد یه محیط جدید شده بود حاضر نشد تو کلاس بمونه. اولش مربی مهربان کلاس گذاشت کمی لای در باز باشه تا کیان بتونه من رو ببینه ولی فقط به عشق اسباب بازیها کمی موند و تا بچه ها از روی کنجکاوی می...
29 بهمن 1393

زنگ کاردستی

بازم ایده های مامان زینب عزیز روز جمعه ما رو پربار کرد:             از اونجا که مامان زینب زحمت توضیحات رو کشیدن من دیگه چیزی نمینویسم فقط دوتا مطلب اضافه کنم که برای قسمت پخت بیسکوییت اگه یکم وانیل اضافه کنیم خوش عطرتر میشه و اگه خمیرش به دستتون میچسبه هی به خمیر آرد اضافه نکنید که بیسکوییتها سفت میشه و فقط یکمی به دستتون آرد بزنین. این بیسکوییتها یه دو ساعتی از ما وقت گرفت بنابراین در انجام اینجور کارها با بچه هاتون حوصله بخرج بدین. برای اون کاردستی آب و هوا هم انقدر که من ذوق داشتم کیان نداشت و البته فهمیدم مفاهیمی که بنظر ما خیلی ساده میان شاید برای بچه ها اونقدرها هم ساده نباشه. مثل...
29 دی 1393