كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

سال نو تصمیمهای نو

یه حساب سرانگشتی نشون میده که بدون احتساب 12 ساعت شب در طول یک هفته 84 ساعت داریم. بخاطر مسافت خونه ما تا محل کار و بخاطر گل پسرمون که باید هر روز بیاریمش و خونه یکی از مامانها بزاریم و دو شب در هفته هم خونشون بمونیم، بطور متوسط 32 ساعت از این زمان رو تو خونه خودمون هستیم. یعنی از حدود 7 شب که میرسیم خونمون تا 12 شب و روزهای جمعه. حالا شما حساب کنید حداقل 2 ساعت از روز هم به آشپزی بگذره میمونه 20 ساعت در هفته وقت آزاد برای مرتب کردن خونه و بازی کردن با کیان و خورده کاریهای روزانه. بابا بهمن هم که سه روز در هفته شیفته شبه و پیش ما نیست. تازه بی حوصلگی های ماهیانه خانمها بخاطر اوضاع جوی رو هم که بهش اضافه کنیم فک کنم حق دارم بعضی وقتها کم بیار...
19 اسفند 1393

سفرنامه 6

رفتیم تهران و چه بسیار خوش گذشت. هوای بارونی، بسیار عالی و ماورای تصور با همون شلوغی و ترافیک جدانشدنی از تهران سه روز خاطره انگیز رو برامون ایجاد کرد. تا تونستیم تو بارون دویدیم و خندیدیمو و در کنار فرشته کوچولومون بالاترین لذتهای دنیا رو چشیدیم... یکی از مقاصد ما در تهران کارگاه مادر و کودک بود که در اصفهان به این شکل و اسم و رسم نداشتیم ولی متاسفانه در کارگاههای مادر و کودک موسسه بازی و اندیشه روزی که ما رفتیم امکان حضور مادرها نبود و پسر ما که وارد یه محیط جدید شده بود حاضر نشد تو کلاس بمونه. اولش مربی مهربان کلاس گذاشت کمی لای در باز باشه تا کیان بتونه من رو ببینه ولی فقط به عشق اسباب بازیها کمی موند و تا بچه ها از روی کنجکاوی می...
29 بهمن 1393

زنگ کاردستی

بازم ایده های مامان زینب عزیز روز جمعه ما رو پربار کرد:             از اونجا که مامان زینب زحمت توضیحات رو کشیدن من دیگه چیزی نمینویسم فقط دوتا مطلب اضافه کنم که برای قسمت پخت بیسکوییت اگه یکم وانیل اضافه کنیم خوش عطرتر میشه و اگه خمیرش به دستتون میچسبه هی به خمیر آرد اضافه نکنید که بیسکوییتها سفت میشه و فقط یکمی به دستتون آرد بزنین. این بیسکوییتها یه دو ساعتی از ما وقت گرفت بنابراین در انجام اینجور کارها با بچه هاتون حوصله بخرج بدین. برای اون کاردستی آب و هوا هم انقدر که من ذوق داشتم کیان نداشت و البته فهمیدم مفاهیمی که بنظر ما خیلی ساده میان شاید برای بچه ها اونقدرها هم ساده نباشه. مثل...
29 دی 1393

یه وروجک شیرین زبون

روزهای ما: من: مامانو چقد دوست داری؟  کیان: دو سال دیگه کیان: این ماژیکارو گذاشتم تو صندوق ماشینم برم مسافرت  من: کدوم شهر میخوای بری؟ کیان: شهر موشها به کیان میگم جلوی مامان شستت رو نخور سرشو کرده تو کارتن اسباب بازیشو د بخور وقتی دیگه همه خوابیدیم کیان خان یکدفعه یادش میفته بگه مامان من اتخافاً جیش دارم شلوارشو خیس کرده میگم دیگه برات شکلک خنده نمیکشم میگه اشکال نداره شکلک جیشی بکش کیان وقتی از کنار علامت اپل میگذره میگه مامان این سیبو کی گاز زده؟ بابا بهمن رفته رو چهارپایه هواکش دستشویی رو درست کنه کیان میگه بابا خدا نکنه نیفتی سیفون ببرتت و چندوقت پیش ازم پرسید مامان صورت منو از کجا خریدی؟ و بدنبالش...
23 دی 1393

تجربه سقط جنین از نگاهی دیگر

این پست صرفاً برای کسانی نوشته شده که در حال گذر از این مرحله هستن. پس لطفا کسانی که تجربه ای نداشتن یا در معرض سقط نیستند و یا دوران شیرین بارداری رو طی میکنند به هیچ عنوان ادامه مطلب رو نخونن. تنها و تنها مینویسم که یادم باشه چه روزهایی بودند و خدا رو شاکر باشم. و اگر کسی درگیر تجربه ای مشابه من شد سرگردان مابین مطالب درست و غلط وبسایتهای مختلف قرار نگیره. ضمن اینکه باید بگم قطعا هیچکس تجربه ای کاملا مشابه با دیگری نخواهد داشت اما شاید بخشی از شرایط یکسان باشه. تجربه حاملگی خارج رحمی در آبان ماه سال 89 خیلی بیشتر از اونکه ناراحتم کنه منو شکه کرد. تجربه اولین بارداری بود و به فاصله یک روز از پدیدار شدن خط دوم روی بی بی چک خانگی خونریزی...
13 دی 1393

زندگی در جریان است

یکماه پر از دلهره و دعا و نذر و نیاز گذشت. اول و آخر همه دعاهایم این بود که خدایا خیر ما رو در سلامتی و آرامش خودمون و اطرافیانمون قرار بده و قطعاً همین بوده و هست. ما هنوز سه تایی هستیم و خدا را شاکریم بخاطرش. بخاطر لحظه لحظه اش. بخاطر هر نفسی که میکشیم با سلامتی و لبخندی بر لب. هر چند که گاهی با بغضی فرو خورده همراه است، هرچند که گاهی ناشکر میشوم و هر چند که گاهی درک نمیکنم مصلحت و حکمت و خیرش را. خدایا همه منتظران عاشقت را صبری عطا کن و آن اندازه ما را امتحان کن  که خود  م یدانی
26 آذر 1393

سی ماهگی

نازنین دو ساله و نیمه من، این روزها دیدن لبخند شیرین و مهربانت، نگاه عمیقت،‌ دستان گرمت، شور و شوق بی حد کودکیت، آنچنان ما را مست و مبهوت خود کرده که گاهی آرزو میکنم هر لحظه اش در تار و پود وجودم نقش بندد و مرا جزئی از خودت کند. انگار که من توام. انگار که این منم کودکی شاد و بی دغدغه. عزیز مادر هر بار که لطافت روح و جسمت را با عمق جان درک میکنم خدا را هزاران بار نه، بینهایت بار شکر میگویم که چگونه مرا لایق داشتن چنین فرشته ای دانست و عشق بینهایت را نصیب من کرد. در تعریف سی ماهگی باید گفت که ما سرشاریم از عشق و همین ما را بس.                  &n...
18 آذر 1393

معجزه

کیان دو سال و پنج ماه و هفت روز . خدایا شکرت بخاطر خیلی چیزها. یکیش بخاطر نفس سی ماهه من و یکیش ..... خدایا فک کنم خودت هم نمیدونی که چقدر خوشحالم. التماس دعا
20 آبان 1393

زنگ کاردستی

یه جمعه دیگه بدون حضور بابا بهمن و من مجبور شدم از روش معجزه آسای کاردستی به پیشنهاد مامان زینب عزیز برای سرگرم کردن کیان استفاده کنم. هدف ساخت ماشین و پروانه بود. تکه های مورد نظر رو بریدم و به کیان گفتم چیکار میخوایم بکنیم. تمام کار به عهده خودش بود. همون طور که میبینید داره ماشین بیبو ( ماشین پلیس) درست میکنه. وقتی چراغ آبی بالای ماشین پلیس رو بهش دادم اصرار داشت که این چراغ جلوشه و من انصافا به چراغ جلو فکر نکرده بودم. و البته اصلا به داشتن پنجره و در برای ماشین اعتقاد نداشت اون تکه ها رو هم به اصرار من چسبوند . برای ساختن پروانه من فقط بدنش رو چسبوندم و به کیان گفتم بقیشو بچسبونه . به تشخیص خودش سرش اون وسط قرار گرفته و ت...
17 آبان 1393