كيانكيان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دل نوشته هاي يه مامان عاشق

به بهانه روز مادر

پيش نوشت: مامان نازنينم از وقتي مادر شدم فهميدم چرا يك تكه از بهشتو زير پات گذاشتن. اون تيكه از بهشت مال خود خودته. كاش من هم قدمي به اون تيكه از بهشت نزديك بشم. منتظر يه فرشته كوچولو بودم. يكم عجله داشتم. فكر كردم همين كه چيزي از ذهنت عبور كنه فورا عملي ميشه. داشتم ميرفتم آزمايش بدم زودتر از حد معمول. با اينكه يجورايي از نتيجه اش مطمئن بودم ولي ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود. از توي پنجره اتوبوس ديوار نوشته اي رو ديدم، فالله مع الصابرين. به دستام نگاه كردم كه ناخودآگاه روي كيفم ضرب تيك مانندي گرفته بود. دستامو آزاد كردم و زير لب تنها ذكري كه به ذهنم رسيد رو زمزمه كردم: اللهم صل علي محمد و آل محمد تا خود آزمايشگاه زمزمه رو ادامه دادم. وقتي ...
31 فروردين 1393

سفرنامه 5

تعطيلات تموم نشده بدون هيچ برنامه ريزي قبلي و كاملا غيرمنتظره رفتيم به يه سفر عالي به جزيره كيش. دومين سفر هوايي كيان. در يك هواي مطبوع با يه خانواده دوست داشتني.از اونجا كه اين سفر تقريبا چسبيد به تعطيلات نوروزي خيلي خوب بود و كلي بهمون روحيه داد. خصوصا اينكه يه سفر تفريحي بود و بيشتر كنار ساحل بوديم. فقط حيف كه كيان تا آخرين لحظه هم حاضر نشد پاشو روي شنها و توي آب بذاره و ميگفت اينجا كثيفه (بچه پاستوريزه!!!!). با اينكه دوستاش كلي آب بازي و شن بازي كردن اصلا ترغيب نشد و من بجاي اون كلي دلم سوخت. ولي خوب همينقدر كه هواي خوب و اكسي‍‍ژن بهش خورد خوب بود. خيلي خوش گذشت و بچه ها هم خيلي باهامون همكاري كردن. شايد يكي از خاطره انگيزترين سف...
27 فروردين 1393

سلام به بهار

زيباترين فصل سال بالاخره رسيد. فصل شورو زندگي و يه عالمه عطر و بوي تازگي. عيد امسال در كنار كيان كوچولوي نازنين و خانواده عزيزم باز هم با بهترين احساس­ها شروع شد. عيد ديدني­هاي امسال با شيرين زبوني­هاي كيان همراه بود و شگفتي خيلي از دوستان و اقوام كه بعد از يكسال شايد كيان رو مي­ديدند. يه جمله بندي­­هاي عجيب غريبي ميكنه و گاهي انقدر قشنگ از افعال و ضماير استفاده ميكنه كه باورم نميشه اين فسقل خان هنوز دوسالش هم نشده. ديگه نميشه كارها و حركاتشو با ذهنيت خودمون تعبير و تفسير كنيم و هر چي آقا بگن همونه. از صبح كه بيدار ميشه شروع ميكنه به توصيف اطرافش، پرسيدن و كنجكاويهاي پشت هم و بعضا همراه با تكرار همون حرفها دوباره و سه...
25 فروردين 1393

92 بسر رسيد

عجب سالي بود امسال. ميگن سالي كه نكوست از بهارش پيداست. واسه ما كه خداروشكر خيلي نكو بود. اولين سالي بود كه سال رو با پسر نازنينم خونه مامانجون مليحه تحويل كرديم (البته به غير از سال قبلش كه تو دل ماماني بود). نميتونم از حسي كه تو لحظه تحويل سال داشتم بگم. انقدر حس فوق العاده اي بود كه قابل وصف نيست. بهار زيبايي بود و بدنبالش تولد يكسالگي كيان توي خرداد. بيادموندني و شيرين. روز تولدش از اولين روزهايي بود كه شروع به راه رفتن كرده بود و اين اتفاق جديد دنياي جديدي رو پيش روش باز كرد كه هر سوراخ سنبه اي تو خونه ما از دستش در امان نبود. تابستون گرم هم كه همش به آب بازي و حياط گردي گذشت و يكي دو تا سفر خاطره انگيز هم اين بين داشتيم. پاييز زيبا ك...
25 اسفند 1392

من و فرزندم

يك شروع هيجان انگيز. يه اتفاق خوب. يه انگيزه قوي. يه روز فوق العاده با مامانها و بچه هاي دوست داشتنيشون. مدتها بود بدنبال جايي براي بالا بردن مهارتهاي اجتماعي و فردي پسرم همه جاي اصفهان را زير و رو كرده بودم و هربار نااميدتر از هميشه به اندك زماني كه بعد از خونه اومدن از سركار داشتم كه باهاش بگذرونم بسنده ميكردم. فكر كردم احساس عذاب وجدان از شاغل بودن و يا حتي كم حوصلگي براي وقت گذروندن با بچه ها هيچ توجيهي براي هيچ مادري نداره و بهتره بجاي شكوه و گلايه از اوضاع و احوال از خودمون شروع كنيم و زمينه يك همچين موقعيتي رو خودمون بوجود بياريم. پس با همفكري يه مامان با انگيزه و پرشور و مهربون (مامان نرگس) تصميم گرفتيم يه كارگاه مادر و كودك &nbs...
30 بهمن 1392

قصه گويي

كيان عاشق كتاب. بيشتر از همه عاشق ورق زدن كتاب و پرسيدن اسم اشياء داخل كتاب دائم اشاره ميكنه ميگه اين؟ و ما بايد اسمشو بگيم و دوباره صدباره ميپرسه اين؟ و از اين بازي كلي لذت ميبره. هر وقت داره شيطوني ميكنه اگه كتابهاي مورد علاقه شو بياري آروم ميشه. ديروز در كمال ناباوري ديدم داره با عروسك ببري كه گل سرسبد عروسكهاشه بازي ميكنه و از كتابي كه عمه اش تازگي براش خريده و خونده هرچي يادش مونده براي عروسكش تعريف ميكنه. اسم كتاب هست شب بخير كوپي و جريانش اينه كه ساعت كوپي زنگ ميزنه و بهش ميگه كوپي وقت خوابه اما كوپي ميگه من خوابم نمياد. همه اسباب بازيهاي كوپي يكي يكي باهاش خداحافظي ميكنن ميرن بخوابن اما كوپي باز هم ميگه خوابم نمياد. حالا روايت داستان...
28 بهمن 1392

سفرنامه 4

باز يه روز تعطيلي شد ما رفتيم سفر. اينبار رفتيم تهران- منزل عمه عزيزم كه مادربزرگ بابا بهمن هم هستن. از بس كه همه گفتن پس كي مياين. البته نه بخاطر ما بيشتر بخاطر كيان. رفتيم و يه ديداري تازه كرديم . بماند كه اصلا هوا عوض نكرديم چون خيلي هوا آلوده بود. با كيان رفتيم خيابون گردي، رفتيم فروشگاه بازي و انديشه و بيشتر واسه دل خودمون خريد كرديم ، رفتيم ديزي خورديم و يه عالمه فاميل رو ديديم. كيان كه مركز توجه بود و ما اين مدت يكم از بچه داري راحت بوديم. به اندازه تمام عمرش همه باهاش بازي كردن و همين شد كه الان كه برگشتيم بايد بشينيم پهلوشو همش باهاش بازي كنيم اينم چند تا از لحظات بيادموندني اين سفر: كيان در حال گوشت كوبيده درست كردن (در رستوران...
28 بهمن 1392

سفرنامه 3

بعد از مدتها كه دلمون ميخواست حسابي آب و هوا عوض كنيم رفتيم سفر. رفتيم ابركوه يزد. يه شهر قشنگ و البته بسيار تميز و خوش آب و هوا. منزل يكي از دوستاي نازنين هم دانشگاهي بهمراه دو خانواده همسفري عزيز. دو ساعت و نيم فاصله تا اصفهان. خداروشكر اين آخر هفته هوا فوق العاده بود و كيان هم حسابي آفتاب خورد. يه دوست همسن و سال هم داشت كه ديگه حسابي باهم آتيش سوزوندن. بيشتر از همه بخاطر اينكه به كيان خوش گذشت ما هم خوش گذرونديم. بماند كه در راه رفتن حسابي غر زد و كلافه شده بود تو ماشين ولي برگشتنه از اول تا آخر سفر خوابيد. داشتم فكر ميكردم واقعا اين آخر هفته ها غنيمته براي يه همچين سفرهايي و ما بحساب سرما، بيخود خودمون رو تو خونه حبس كرديم.من كه از حالا...
12 بهمن 1392

روزها ميگذرد

خيلي وقته ننوشتم نه اينكه هيچ اتفاق جديدي نيافتاده فقط تغييرات عزيز دلم انقدر زياده كه با سرعت نوشتن من يكي نيست. اين بچه ها به آدم مهلت نميدن با يك كلمه يا يك شيرين كاري جديدشون عادت كنيم بعد دوباره شگفت زده ات كنن. يه مدت بود داشتم تلاش ميكردم اسم و فاميل پسرم رو بهش ياد بدم. نه بخاطر اينكه از قافله رشد بچه هاي اين سن عقب نمونه بيشتر به خاطر مواقع ضروري و صد البته شناخت هرچه بيشتر خودش. هر وقت بهش ميگفتم مثلا اين مال كيه ميگفت من و اما در كمال ناباوري هفته پيش تا عكسشو ديد و ازش پرسيدم اين كيه با تلفظ خاص خودش گفت كيان ما هم عين برق گرفته ها بهم نگاه كرديم و گفتيم واقعا گفت كيان؟!!!  اين كيان گفتنش اندازه وقتي كه اولين مامان باباش رو...
7 بهمن 1392